چرب ترازوفرهنگ فارسی عمید۱. ترازوداری که جنس را هنگام وزن کردن بیش از میزان مقرر به خریدار بدهد.۲. کسی که در ترازوی سنجش اعمال، کارهای خوبش بیشتر و سنگینتر از کارهای بد باشد.
ارسنگلغتنامه دهخداارسنگ . [ اَ س َ ] (اِخ ) محرّف ارثنگ .ارژنگ . (برهان ) (جهانگیری ). نگارخانه ٔ مانی . (جهانگیری ). و در جهانگیری این بیت شاهد آمده : همی تافت از پرنیان روی خوبش نگاریست گوئی پر ارسنگ مانی . فرخی .و در دیوان چ عبدا
نکوکردارلغتنامه دهخدانکوکردار. [ ن ِ کو ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل . نیکوعمل : نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار. فرخی .بدین کریمی و آزادگی که داند بودمگر امیر نکوسیرت نکوکردار. <p class=
بیخود شدنلغتنامه دهخدابیخود شدن . [ خوَدْ / خُدْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مدهوش شدن و از هوش رفتن . (ناظم الاطباء). بیخود گشتن : در آن آیینه دید از خود نشانی چو خود را یافت بیخود شد زمانی . نظامی .بلبل از آو
خوب آمدنلغتنامه دهخداخوب آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) خوش آمدن . پسندیده آمدن . نیکو آمدن . (یادداشت بخط مؤلف ) : کبت نادان بوی نیلوفر بیافت خوبش آمد سوی نیلوفر شتافت . رودکی .مرا گفت خوب آمد این رای توبه نیکی گراید همی پای تو