خودرویلغتنامه دهخداخودروی . [ خوَدْ / خُدْ ](نف مرکب ) آنچه نکشته و ننشانده اند. آن نباتی که تخم آن نکشته اند. (یادداشت مؤلف ). خودرو : نرگس سیراب یابی اندر او وقت تموزلاله ٔ خودروی بینی اندر او گاه خزان .
خودروییلغتنامه دهخداخودرویی . [خوَدْ / خُدْ ] (حامص ) بالیدگی خودبخودی . روئیدگی بدون کشتن . کنایه از بی اصلی و بی خاندانی : مکن در این چمنم سرزنش بخودرویی چنانکه پرورشم می دهند می رویم .حافظ.
لاله ٔ خودرویلغتنامه دهخدالاله ٔ خودروی . [ ل َ / ل ِ ی ِ خوَدْ / خُدْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شقایق .
خودرولغتنامه دهخداخودرو. [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) که نکِشته و ننشانده اند. که تخم آن نکشته اند. که بی افشاندن تخم یا غرس نهال روید. نبات وحشی . دیمی . که بی کشتن روید. (یادداشت بخط مؤلف ). خودرسته و بخودی خود سبزشده ناکاشته . (ناظم الاطباء). خودروی <span c
سيارة الاجرةدیکشنری عربی به فارسیتاکسي , جاي راننده کاميون , جاي لوکوموتيوران , باتاکسي رفتن , خودروي (هواپيما)
خودرویلغتنامه دهخداخودروی . [ خوَدْ / خُدْ ](نف مرکب ) آنچه نکشته و ننشانده اند. آن نباتی که تخم آن نکشته اند. (یادداشت مؤلف ). خودرو : نرگس سیراب یابی اندر او وقت تموزلاله ٔ خودروی بینی اندر او گاه خزان .
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دام رودلغتنامه دهخدادام رود. (اِخ ) دهی است از دهستان فروغن بخش ششتمد شهرستان سبزوار، واقع در 42هزارگزی باختر ششتمد و 4هزارگزی جنوب کال شور. جلگه است و گرمسیر و دارای 270 تن سکنه . آب آن از قنات
دام ساختنلغتنامه دهخدادام ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن تله و دام . ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات . || دام نهادن . دام گستردن . تعبیه کردن دام . حیله ورزیدن : زواره فرامرز و دستان سام نباید که سازند پیش تودام . فردوسی .دام هم
خودرویلغتنامه دهخداخودروی . [ خوَدْ / خُدْ ](نف مرکب ) آنچه نکشته و ننشانده اند. آن نباتی که تخم آن نکشته اند. (یادداشت مؤلف ). خودرو : نرگس سیراب یابی اندر او وقت تموزلاله ٔ خودروی بینی اندر او گاه خزان .
لاله ٔ خودرویلغتنامه دهخدالاله ٔ خودروی . [ ل َ / ل ِ ی ِ خوَدْ / خُدْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شقایق .