خودسر زنلغتنامه دهخداخودسر زن . [ خوَدْ / خُدْ س َ زَ ] (اِ مرکب ) زنی که بی اجازت خانواده شو کند و چنین زنی از شوی خود ارث نبرد. (حقوق قدیم ایران ).
خودسرلغتنامه دهخداخودسر. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (ص مرکب ) بی باک . گستاخ . بی ترس . دلیر. به خیال خود. سرکش . متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی . خودرأی . خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف ) :
خودسرفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه به میل و ارادۀ خود عمل میکند؛ خودرٲی.۲. آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست.۳. دارای استقلال.
خودسردیکشنری فارسی به انگلیسیdespot, despotic, erratic, headstrong, insubordinate, intractable, perverse, self-willed, wayward, willful, unbridled
خودسرلغتنامه دهخداخودسر. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (ص مرکب ) بی باک . گستاخ . بی ترس . دلیر. به خیال خود. سرکش . متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی . خودرأی . خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف ) :
خودسرفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه به میل و ارادۀ خود عمل میکند؛ خودرٲی.۲. آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست.۳. دارای استقلال.
خودسردیکشنری فارسی به انگلیسیdespot, despotic, erratic, headstrong, insubordinate, intractable, perverse, self-willed, wayward, willful, unbridled
خودسرلغتنامه دهخداخودسر. [ خوَدْ / خُدْ س َ ] (ص مرکب ) بی باک . گستاخ . بی ترس . دلیر. به خیال خود. سرکش . متمرد. سخت سر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبدبالرأی . خودرأی . خلیعالعذار. آنکه طاعت کس نکند. آنکه برای خود کار کند. (یادداشت مؤلف ) :
خودسرفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه به میل و ارادۀ خود عمل میکند؛ خودرٲی.۲. آنکه به قوانین اجتماعی پابند نیست.۳. دارای استقلال.
خودسردیکشنری فارسی به انگلیسیdespot, despotic, erratic, headstrong, insubordinate, intractable, perverse, self-willed, wayward, willful, unbridled