خودشلغتنامه دهخداخودش . [ خوَ / خ ُ دَ ] (ضمیر) خود او. || بعینه . کاملاً شبیه به او.- امثال :خودش است و دو گوشهایش ؛ کنایه از فقر و بی چیزی .
خودشولغتنامه دهخداخودشو. [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) در اصطلاح زنان ، آنکه در حمام دلاک نگیرد و خود تن خویش شوید. خودشور. خودشوی . (یادداشت مؤلف ).
خودشورلغتنامه دهخداخودشور. [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) در اصطلاح زنان ، آنکه در حمام بعلت فقر دلاک نگیرد و خود تن خویش شوید. خودشو. خودشوی . (یادداشت مؤلف ).
خودشکنلغتنامه دهخداخودشکن . [ خوَدْ / خُدْ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) کسی که از فروتنی خویشتن را شکند. (آنندراج ). فروتنی کننده . (غیاث اللغات ). آنکه نفس را بفروتنی ریاضت کند (یادداشت مؤلف ) : ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی جهان پ
نفسهدیکشنری عربی به فارسیخودش () , خود ان زن , خودش را , خودش , خود او (درحال تاکيد) , خود (ان مرد) , خودش (خود ان چيز , خود ان جانور) , خود , خود شخص , نفس , در حال عادي , يکسان , يکنواخت , همان چيز , همان , همان کار , همان جور , بهمان اندازه
نگاشت همانیidentity mappingواژههای مصوب فرهنگستاننگاشتی از یک مجموعه به خودش که هر عضو مجموعه را به خودش مینگارد
خودشولغتنامه دهخداخودشو. [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) در اصطلاح زنان ، آنکه در حمام دلاک نگیرد و خود تن خویش شوید. خودشور. خودشوی . (یادداشت مؤلف ).
خودشورلغتنامه دهخداخودشور. [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) در اصطلاح زنان ، آنکه در حمام بعلت فقر دلاک نگیرد و خود تن خویش شوید. خودشو. خودشوی . (یادداشت مؤلف ).
خودشیرینی کردنلغتنامه دهخداخودشیرینی کردن . [ خوَدْ / خُدْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خود را محبوب دیگران کردن . دروغ و سخن چینی کردن بجهت محبوب کردن خود در نزد دیگران . خود را بالاف و تملق جا کردن . پیش دیگران خود را عزیز کردن .