خودمختاریلغتنامه دهخداخودمختاری . [ خوَدْ / خُدْ م ُ ] (حامص مرکب ) استقلال . بدون قیمومت . بدون صاحب اختیاری . آزادی .- حکومت خودمختاری ؛ با استقلال حکومت کردن . حکومت بدون قیمومت . حکومت بدون سرپرست .
خودمختاریautonomy 2واژههای مصوب فرهنگستاناختیار محدود مردم یک منطقه یا سرزمین یا یک قوم برای حکومت بر خود در داخل یک کشور
سازمان های کلیسایی برپایه خودمختاری هر کلیسا و اعضای آن (مسیحیت)دیکشنری فارسی به انگلیسیcongregationalism
خودمختارلغتنامه دهخداخودمختار. [ خوَدْ / خُدْ م ُ ] (ص مرکب ) مستقل . آنکه عنان انجام کار خود را بدون قیم بدست دارد. بدون قیم . بدون صاحب اختیار. بدون سرپرست . آزاد.- کشور خودمختار ؛ کشور آزاد. کشور مستقل . کشوری که می تواند خود تصمیم
خودمختارفرهنگ فارسی عمیدویژگی سرزمین، استان، یا کشوری که در اداره کردن بعضی از امور خود آزادی دارد و در پارهای از امور اقتصادی و سیاسی تابع یک کشور نیرومند است.