خورشیدرخشلغتنامه دهخداخورشیدرخش . [خوَرْ / خُرْ، رَ ] (ص مرکب ) عالی مرتبه . آنکه اسب چون خورشید دارد. کنایه از مرد بلندمقام : خسرو اقلیم بخش تاج ستان ملوک رستم خورشیدرخش باج ستان ملوک .خاقانی .
تاج ستانلغتنامه دهخداتاج ستان . [ س َ/ س ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ تاج از شاهان . سلب کننده ٔتاج و تخت . || پادشاه پیروز. شاه فاتح . غالب || شاهنشاه . پادشاه بزرگ : خسرو اقلیم بخش ، تاج ستان ملوک رستم خورشیدرخش ، مالک جان ملوک .
هامون کردنلغتنامه دهخداهامون کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب و ویران ساختن . با خاک یکسان کردن . با زمین برابر یا درهم کوفتن بلندیها و پست کردن : چنین گفت اکنون بر و بوم ری بکوبند پیلان جنگی به پی همه مردم از شهر بیرون کنندهمه ری به پی دشت و هامون کنند.