خورندگیلغتنامه دهخداخورندگی . [ خوَ / رَ دَ / دِ ] (حامص ) حالت و چگونگی خورنده : ازبیخورشی تنم فسرده ست نیروی خورندگیش مرده ست . نظامی .|| لیاقت . سزاواری . شایستگی
خورندهلغتنامه دهخداخورنده . [ خوَ / خ ُ رَ دَ / دِ ] (نف )آنکه می خورد. اکیل . طاعم . آکل . اَکّال : خوری خلق را و دهانت نبینم خورنده ندیدم بدین بی دهانی . منوچهری .
روانساز میانیintermediate fluxواژههای مصوب فرهنگستانپودری در لحیمکاری نرم که ممکن است خاصیت خورندگی داشته باشد، اما به فلز پایه حمله نمیکند
آزمون خوردگی با نوار مسcopper strip corrosion testواژههای مصوب فرهنگستانآزمونی برای تعیین میزان خورندگی فراوردههای نفتی بر روی فلزات با استفاده از نوار یا صفحات مسی
غیرفعالسازیdeactivationواژههای مصوب فرهنگستانفرایند زدودن اجزای فعال از یک محیط خورنده برای کاهش میزان خورندگی محیط متـ . واکنانش