خوزقدیکشنری عربی به فارسیچهار ميل کردن , بر چوب اويختن , سوراخ کردن , احاطه کردن , محدود کردن , ميله کشيدن
خازقلغتنامه دهخداخازق . [ زِ ] (ع ص ) تیری که به هدف رسد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (دکری ج 1ص 604) (اقرب الموارد) (المنجد) (مهذب الاسماء). || (اِ) سنان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
خزوقلغتنامه دهخداخزوق . [ خ َ ] (ع ص ) شترماده ای که به سپل زمین را بکاود و یا آنکه در رفتن سپل وی منقلب شده در زمین شکاف کند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ).
خزوکلغتنامه دهخداخزوک . [ خ َ ] (اِ) سرگین گردانک را گویند و به عربی جعل خوانند. (برهان قاطع). خبزدوک . (از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع).
سوراخ کردندیکشنری فارسی به عربیابرة , اثقب , اطرح , اطعن , بصاق , ثقب , خوزق , دفع , شق , طعنة , عصا , لکمة , مثقب