خوشاولغتنامه دهخداخوشاو. [خوَ / خ ُ ] (اِ) چیزی که آب ورنگ دار باشد. || جواهر پرآب ورنگ . || میوه ٔ ترش و شیرین که بعربی مز گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
خوشگاهلغتنامه دهخداخوشگاه . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان فرج است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). جای خوش آمدن در شرم زن .- خوشگاه رس ؛نوعی از آرمیدن با زن که بر سر شست یعنی نرانگشت پانشسته کنند و چنان حرکت دهند که شرم
خشاولغتنامه دهخداخشاو. [ خ ِ ] (اِمص ) پیرایش بستان و باغ و کشت زار از علفهای خودرو و هرزه و سنگ و خس و خاشاک آنها را برداشتن . خشاوه . (ناظم الاطباء). || پیرایش درخت از شاخه های زیادتی . (ناظم الاطباء).
خوسفلغتنامه دهخداخوسف . (اِخ ) نام ناحیتی است به بیرجند و بدانجا درخت اناری است که محیطتنه ٔ آن متجاوز از 80 سانتیمتر است و هر سال 400 کیلوگرم بار میدهد. (از یادداشت مؤلف ). در فرهنگ جغرافیایی ایران این ناحیه چنین وصف شده نا
خوسفلغتنامه دهخداخوسف . [ ] (اِخ ) دهستانی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شهر بیرجند و از 116 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و جمع نفوس آن 16513 تن می باشد. بزرگترین آبادی آ
خوسفلغتنامه دهخداخوسف . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان ، واقع در شمال باختری راور و خاور راه فرعی کوهبنان به یزد. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).