خوستلغتنامه دهخداخوست . [ خ َ ] (اِخ ) ناحیتی از نواحی اندرابه بطخارستان و از اعمال بلخ ، آنرا یک قصبه و چهاردره ٔ سبز و خرم و پردرخت است . (از معجم البلدان ).
خوستلغتنامه دهخداخوست . [ خوَسْت ْ / خُسْت ْ ] (ص ) مانده . خسته . آزرده . مالیده . فرسوده . فرسوده شده . (ناظم الاطباء).- پای خوست ؛ زمین یاچیزی که در زیر پای کوفته شده باشد. لگدمال شده .- چنگالخوست ؛
خوستلغتنامه دهخداخوست . [ خوَسْت ْ /خُسْت ْ / خو ] (اِ) جزیره و خشکی میان دریا. || راه کوفته شده . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء).
خوشتلغتنامه دهخداخوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص ) لخت . برهنه . عور. آنکه هیچ چیز در بر ندارد. (ناظم الاطباء). این لغت مصحف غوشت است . رجوع به غوشت شود.
خوستatollواژههای مصوب فرهنگستانآبسنگهای مرجانی حلقوی که بر روی برجستگیهای آتشفشانی در آبهای آزاد گرم رشد میکنند و غالباً در میان خود کولاب (lagoon) ایجاد میکنند
خوشتلغتنامه دهخداخوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص ) لخت . برهنه . عور. آنکه هیچ چیز در بر ندارد. (ناظم الاطباء). این لغت مصحف غوشت است . رجوع به غوشت شود.
خوشتلغتنامه دهخداخوشت . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص ) لخت . برهنه . عور. آنکه هیچ چیز در بر ندارد. (ناظم الاطباء). این لغت مصحف غوشت است . رجوع به غوشت شود.