خوشخو، خوشخوفرهنگ مترادف و متضادبشاش، پسندیدهخو، خوشخصال، خلیق، خوشاخلاق، خوشخلق، خوشرو، خوشمنش، مردمدار، مهربان، نرمخو، نیکخلق، نیکخو ≠ بداخلاق، بدخو
خوشخولغتنامه دهخداخوشخو. [ خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب ) خوش خلق . خلیق . خَلِق ؛ خوش اخلاق . متواضع. ملایم . با لطافت در خلق . خوشخوی : و مردمانیند بمردم نزدیک و خوشخو و آمیزنده . (حدود العالم ).خوشخو دارم نگار بدخو چه کنم چون هست
خوشخوئیلغتنامه دهخداخوشخوئی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) نیک سیرتی . نیکوطبیعتی . پاکیزه سرشتی . (ناظم الاطباء). حسن خلق . (یادداشت مؤلف ). بَلَه . (منتهی الارب ). نیک نهادی : از عطا دادن پیوسته و خوشخوئی اوادبای سفری گشته ب
خوشخویلغتنامه دهخداخوشخوی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوشخو. جمیل الشیم . خوش خلق . بااخلاق . خَلِق . (یادداشت مؤلف ) : یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن . فردوسی .بوقت عطا خوشخو
نرمخوفرهنگ مترادف و متضادپاکیزهخو، خوشاخلاق، خوشخو، خوشخو، شفیق، معتدل، معتدل، ملایم، مهربان، نیکخوی ≠ تندخو