خوشروییلغتنامه دهخداخوشرویی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) بشاشت . طلاقت وجه . خندانی . خندان روئی : و آنکه زاده بود به خوشخوئی مردنش هست هم به خوشروئی .نظامی .
خوشرویلغتنامه دهخداخوشروی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) طلق الوجه . بشاش . خندان . با اخلاق خوب . مقابل عبوس . خوشرو : هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی هم با وصال دلبر خوشروی همدمی .؟ (از سندبادنامه ).<br
خوشرو، خوشروفرهنگ مترادف و متضاد۱. بسیم، بشاش، تازهرو، خندان، خندهرو، گشادهرو، متبسم ۲. جمیل، خوشصورت، خوشگل، زیبا، قشنگ ≠ بدرو، گرفته، بدخو، ناخوشرو