خوشنود گشتنلغتنامه دهخداخوشنود گشتن . [ خوَش ْ / خُش ْ گ َت َ ] (مص مرکب ) شاد گشتن . خوشحال گشتن : ز گفتار او شاه خوشنود گشت چنان آتش تیز بی دود گشت . فردوسی .از خواجه ابونصر شنودم گفت هرچند حال آلتونتاش
خوشنودلغتنامه دهخداخوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص ) قانع. راضی . خرسند. (ناظم الاطباء) : بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست که فرجام کارش نداند که چیست . فردوسی .تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم به سه بوسه
خوشنود ساختنلغتنامه دهخداخوشنود ساختن . [ خوَش ْ / خُش ْ ت َ ] (مص مرکب ) راضی کردن . خوشحال کردن : چو خوشنود سازی ورا بگذردکه دانش پژوه است و دارد خرد.فردوسی .
خوشنود شدنلغتنامه دهخداخوشنود شدن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) راضی شدن . قانع و خرسند شدن : باری در آن میان جست و شفاعت کردند تا امیر خوشنود شد. (تاریخ بیهقی ).
خوشنودلغتنامه دهخداخوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص ) قانع. راضی . خرسند. (ناظم الاطباء) : بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست که فرجام کارش نداند که چیست . فردوسی .تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم به سه بوسه
خوشنودلغتنامه دهخداخوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ](ص ) قانع. راضی . خرسند. (ناظم الاطباء) : بگیتی در ازمرگ خوشنود کیست که فرجام کارش نداند که چیست . فردوسی .تو خواهی که من شاد و خوشنود باشم به سه بوسه
ناخوشنودلغتنامه دهخداناخوشنود. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) ناراضی و بی قناعت . (ناظم الاطباء). ناخرسند. رجوع به خشنود شود: اعضال ؛ ناخشنود داشتن . (منتهی الارب ).