خوش بینلغتنامه دهخداخوش بین . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) آنکه همیشه به همه کار با نظر خوب نگرد. مقابل بدبین . آنکه وجهه ٔ خوب امری مورد توجه اوست . آنکه نظر خوش بقضیه و واقعه دارد. (یادداشت مؤلف ): مردی خوش بین با آدمی بدبین باده می پیمائیدند، چون شیشه به نص
خویش بینلغتنامه دهخداخویش بین . [ خوی / خی ] (نف مرکب ) متکبر. صاحب نخوت . (یادداشت مؤلف ). کنایه از مغرور و متکبر. (آنندراج ). خویشتن بین : گرچه شیری چون روی ره بی دلیل خویش بین و در ضلالی و ذلیل . مولوی .</
خویش بینفرهنگ فارسی عمید= خودبین: ◻︎ خویشبین چون از کسی جرمی بدید / آتشی در وی ز دوزخ شد پدید (مولوی: ۱۶۹).
خوشبینیoptimismواژههای مصوب فرهنگستاننگرشی که برحسب آن روند امور رو به بهبودی است و خواستهها و آرزوهای آدمی درنهایت برآورده میشود
خوشبینانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ] خوشبینانه، مبالغهآمیز، اغراقآمیز مبالغهکننده، گزافهگوی خوشبین، مشتاق
خوشبینان زیستمحیطیenvironmental optimists, technological optimistsواژههای مصوب فرهنگستانافرادی که دیدگاه خوشبینانهای در قبال بحرانهای زیستمحیطی و امکان رفع آنها دارند
خوش سودائیلغتنامه دهخداخوش سودائی . [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / سُو ] (حامص مرکب ) خوش معاملگی . خوش حسابی . خوش داد و ستدی . || خوش تخیلی . خوش پنداری .
خوش سودالغتنامه دهخداخوش سودا. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ / سُو ] (ص مرکب ) خوش معامله . خوش دادو ستد. خوش حساب . || خوش تخیل . خوش پندار.
خوش شانسیلغتنامه دهخداخوش شانسی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) خوش بختی . خوش طالعی . خوش اقبالی .
خوش آغورلغتنامه دهخداخوش آغور. [ خوَش ْ / خُش ْ غُرْ ] (ص مرکب ) خوش آغر. رجوع به خوش آغال و خوش آغر و خوش اغر شود.
خوش شانسلغتنامه دهخداخوش شانس . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) (از: خوش فارسی + شانس فرانسه ) خوش بخت . خوش طالع. خوش اقبال .
خوشبینان زیستمحیطیenvironmental optimists, technological optimistsواژههای مصوب فرهنگستانافرادی که دیدگاه خوشبینانهای در قبال بحرانهای زیستمحیطی و امکان رفع آنها دارند
خوشبینیoptimismواژههای مصوب فرهنگستاننگرشی که برحسب آن روند امور رو به بهبودی است و خواستهها و آرزوهای آدمی درنهایت برآورده میشود
خوشبینانهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال ] خوشبینانه، مبالغهآمیز، اغراقآمیز مبالغهکننده، گزافهگوی خوشبین، مشتاق