خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خوش آمد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خوش آمد
معنی
( ~. مَ)(مص مر. اِمر.) = خوشامد: س خنی مبنی بر تبریک و تهنیت و تعارف .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خوش آمد
لغتنامه دهخدا
خوش آمد. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تملق . تبصبص . چاپلوسی . (یادداشت مؤلف ) : من چو طبع لطیف خواجه کمال غزلی بد نمیتوانم گفت گر نگویم قصیده باکی نیست من خوش آمد نمی توانم گفت . مولا طوسی (از تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی ).از نظم ...
-
خوش آمد
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ)(مص مر. اِمر.) = خوشامد: س خنی مبنی بر تبریک و تهنیت و تعارف .
-
واژههای مشابه
-
خوش پروپا،خوش پروپاچه
لهجه و گویش تهرانی
دارای پای زیبا
-
خوش خر
لهجه و گویش مازنی
Khosh Khor
-
چنگال خوش
لغتنامه دهخدا
چنگال خوش . [ چ َ خوَ / خ ُ ] (اِ مرکب ) چنگال خوست باشد. چنگال و هر چیز که درهم مالند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). نوعی از طعام که چنگال نیز گویند. (ناظم الاطباء). هر چیز درهم مالیده نیک آمیخته . (ناظم الاطباء). رجوع به چنگال خوست شود.
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ ت ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) این ترکیب در بیت ذیل منسوب به رودکی آمده است و ظاهراً بدان هم معنی دست خوب می توان داد و هم معنی دست خوش و ملعبه : عالم چو ستم کند ستمکش مائیم دست خوش روزگار ناخوش مائیم .(منسوب به رودکی ).
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (اِ مرکب ) دست خشک . دستمال . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). دستار.
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) سخره . (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که مسخره باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مسخرگی . (برهان ) (انجمن آرا). آنکه مورد مسخره واقع شود. که مورد ریشخند قرار گیرد. || کنایه ازعاجز و زبون و زیردست . (برهان ) (انجمن آرا). مغ...
-
دست خوش
لغتنامه دهخدا
دست خوش . [ دَ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت مرکب ) آفرین . احسنت . مرحبا. اَیحی ̍. دستت خوش باد. کلمه ٔ تحسین است آن را که در قمار ببرد یا نقشی نیکو آرد یا در کاری دشوار پیروز شود و از عهده ٔ کاری متعذر برآید. چون آفرین است برای مقامری که دست خوب آورده است ...
-
خواب خوش
لغتنامه دهخدا
خواب خوش . [ خوا / خا ب ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب راحت . خواب امن . خواب عافیت : غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش و مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو. حافظ. || رؤیای خوش : نشنیدی که آن حکیم چه گفت خواب خوش دید هرکه ا...
-
خنده ٔ خوش
لغتنامه دهخدا
خنده ٔ خوش . [ خ َ دَ / دِ ی ِ خوَش ْ / خُش ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خنده ٔ شیرین . خنده ٔ شکرین : خنده ٔ خوش زآن نزدی شکرش تا نبردآب صدف گوهرش .نظامی .
-
خلق خوش
لغتنامه دهخدا
خلق خوش . [ خ ُ ق ِ خوَ / خ ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) خوی خوب . خوی خوش . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوش آوردن
لغتنامه دهخدا
خوش آوردن . [ خوَش ْ / خُش ْ وَ دَ ] (مص مرکب ) خوب آوردن . موافق میل آوردن . کارها بر اثر تقدیر موافق . (یادداشت مؤلف ). || تملق کردن . تملق گفتن . (یادداشت بخط مؤلف ).- خوش آوردن بکسی ؛ طبق میل او گفتن . تملق گفتن . برای تملق او گفتاری یا کرداری...
-
خوش افتادن
لغتنامه دهخدا
خوش افتادن . [ خوَش ْ / خُش ْ اُ دَ ] (مص مرکب ) نکو افتادن .موافق افتادن . مناسب قرار گرفتن . بموقع واقع شدن .