خوطلغتنامه دهخداخوط. (اِخ ) دهی است به بلخ که آنرا قوط می گویند. (از منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ).
خوطلغتنامه دهخداخوط. (ع اِ) شاخ نازک یکساله ٔ درخت خرما یا هر شاخ دیگر. ج ، خیطان و اخواط. || (ص ) مرد تناور سبک نیکوخلقت . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خط برآمدهhumped track, heaved trackواژههای مصوب فرهنگستانخطی با ناهمواریهایی در نیمرخ طولی که به دلیل تعمیر ناقص و نگهداری نامناسب یا تورم ناشی از یخبندان بستر ایجاد میشود
عوارض خط پرسرنشینhigh-occupancy toll, HOTواژههای مصوب فرهنگستانعوارضی که از خودروهای تکسرنشینی اخذ میشود که از خطوط یا راههای مختص به خودروهای پرسرنشین عبور میکنند
خوطانلغتنامه دهخداخوطان . [ ] (اِ) نام طبقه ای از رعیت بوده باشد : اول آنکه چون زراعت کنند بحکم مساحت خراج بدهند و میانه خوطان و ملامران که دو طبقه از رعیت باشند تفاوت نبود و از حقوق خوطی و مقدمی هیچ فرونگذارند. (تاریخ فیروزشاهی ).
خوطانةلغتنامه دهخداخوطانة. [ ن َ ] (ع ص ) دراز و نازک مانند شاخ . (منتهی الارب ). رجوع به خوطانیة شود.
خوطانیةلغتنامه دهخداخوطانیة. [ ی َ ] (ع ص ) دراز و نازک مانند شاخ . (منتهی الارب ). خوطانه ، منه : رجل او جاریة خوطانیة.
ربیعةبن خوطلغتنامه دهخداربیعةبن خوط. [ رَ ع َ ت ِ ن ِ خ َ ] (اِخ ) ابن رئاب الاسیربن حجوان بن فقعس بن طریف بن عمروبن قیس بن حارث بن ثعلبةبن دودان بن اسدبن خزیمة اسدی فقعی ، مکنی به ابوالمهوش بنابه نوشته ٔ مرزبانی ازشاعران مخضرمی بود. رجوع به الاصابة ج 1 قسم <span cl
حسانلغتنامه دهخداحسان . [ ح َس ْ سا ] (اِخ ) ابن خوط ذهلی بکری . از اعیان قبیله ٔ خویش بود و با جماعتی از کسان خود نزد رسول خدا آمده مسلمانی پذیرفت و در جنگ جمل دررکاب امیرالمؤمنین علی بود. (قاموس الاعلام ترکی ).
مریجلغتنامه دهخدامریج . [ م َ ] (ع ص ) شوریده و آمیخته . (دهار) (مهذب الاسماء). أمر مریج ؛ کار مختلط و مشتبه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). درهم آمیخته . مختلط : بل کذبوا بالحق لما جأهم فَهُم ْ فی أمر مریج . (قرآن 5/50). || خوط
شاخلغتنامه دهخداشاخ . (اِ) شاخه . شغ. شغه . غصن . فرع . قضیب . فنن . خُرص ، خِطر. خَضِر. نجاة. عِرزال . بار.رجوع به بار شود. شاخ درخت . (فرهنگ جهانگیری ) (فهرست ولف ) . فرع در مقابل تنه و نرد. در گنابادی معادل شاخه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ، ذیل شاخ ). در تکلم شاخه است . در پهلوی شاخ ودر
خوطانلغتنامه دهخداخوطان . [ ] (اِ) نام طبقه ای از رعیت بوده باشد : اول آنکه چون زراعت کنند بحکم مساحت خراج بدهند و میانه خوطان و ملامران که دو طبقه از رعیت باشند تفاوت نبود و از حقوق خوطی و مقدمی هیچ فرونگذارند. (تاریخ فیروزشاهی ).
خوطانةلغتنامه دهخداخوطانة. [ ن َ ] (ع ص ) دراز و نازک مانند شاخ . (منتهی الارب ). رجوع به خوطانیة شود.
خوطانیةلغتنامه دهخداخوطانیة. [ ی َ ] (ع ص ) دراز و نازک مانند شاخ . (منتهی الارب ). خوطانه ، منه : رجل او جاریة خوطانیة.
سخوطلغتنامه دهخداسخوط. [ س َ ] (ع ص )مکروه . (غیاث ) (آنندراج ). بدین معنی در اقرب الموارد و منتهی الارب مسخوط آمده است . || در بیت زیر بمعنی نفرین شده و ملعون آمده است : همچنان کَاصحاب فیل و قوم لوطکردشان مرجوم چون خود آن سخوط.مثنوی .
مخوطلغتنامه دهخدامخوط. [ م ُ ] (ع مص ) مخط الجمل بفلان مخطاً و مخوطاً. به شتاب بردن شتر فلان را. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مخط شود.
موخوطلغتنامه دهخداموخوط. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از وخط. مجروح شده با نوک شمشیر. (ناظم الاطباء). || آمیخته موی و دوموی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد آمیخته موی و دوموی . (ناظم الاطباء). آن که سفیدی در موی وی پدید آمده بود. (مهذب الاسماء).
تخوطلغتنامه دهخداتخوط. [ ت َ خ َوْ وُ ](ع مص ) آمدن کسی را وقتی بعد وقتی . (منتهی الارب ). آمدن وقتی بعد وقتی مر کسی را. (ناظم الاطباء). آمدن وقتی بعد وقتی . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (المنجد).