خونخواهلغتنامه دهخداخونخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خون خواهنده . آنکه دعوی خون کسی می کند. انتقام گیرنده . (ناظم الاطباء). طالب ثار. (یادداشت مؤلف ) : گفت رنج از برای خود نبرم بلکه خونخواه صدهزار سرم . نظ
خونخواهیلغتنامه دهخداخونخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب انتقام از جهت ریخته شدن خون کسی . (از ناظم الاطباء). طلب خون کسی کردن . طلب ثار. (یادداشت مؤلف ) : هر که زین شغل یافت آگاهی کآمد آن شیر دل بخونخواهی . <p class="aut
خونخواهیلغتنامه دهخداخونخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب انتقام از جهت ریخته شدن خون کسی . (از ناظم الاطباء). طلب خون کسی کردن . طلب ثار. (یادداشت مؤلف ) : هر که زین شغل یافت آگاهی کآمد آن شیر دل بخونخواهی . <p class="aut
کین ستانلغتنامه دهخداکین ستان .[ س ِ ] (نف مرکب ) منتقم و انتقام کشنده . (ناظم الاطباء). خونخواه . انتقامجو. آخذ ثار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و کین ستانی شود.
کینه جولغتنامه دهخداکینه جو. [ ن َ / ن ِ ](نف مرکب ) کینه خواه . (ناظم الاطباء). کینه جوینده . انتقام جو. انتقام کشنده . خونخواه . کینه جوی : بفرمود تا پیش او آمدندهمه با دلی کینه جو آمدند. فردوسی .و
کینه خواهلغتنامه دهخداکینه خواه . [ ن َ /ن ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) بدخواه و بداندیش و تلافی کننده ٔ بدی . (ناظم الاطباء). منتقم . خونخواه . آخذ ثار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). انتقام جو : خبرشد به ترک
خونخواهی کردنلغتنامه دهخداخونخواهی کردن . [ خوا / خاک َ دَ ] (مص مرکب ) طلب ثار کردن . طلب خون کسی کردن . قصاص خواستن . (از آنندراج ) : من که شادی مرگ کردم گر کشد قاتل مراشرم بادم مخلص ار در حشر خونخواهی کنم .مخلص
خونخواهیلغتنامه دهخداخونخواهی . [ خوا / خا ] (حامص مرکب ) طلب انتقام از جهت ریخته شدن خون کسی . (از ناظم الاطباء). طلب خون کسی کردن . طلب ثار. (یادداشت مؤلف ) : هر که زین شغل یافت آگاهی کآمد آن شیر دل بخونخواهی . <p class="aut