خونیاریperfusionواژههای مصوب فرهنگستانوارد کردن یا رساندن مایع به داخل بافت، معمولاً با تزریق به داخل رگهای خونی
خونگارلغتنامه دهخداخونگار. [ خو / خُن ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خوندگار. خواندگار. خوندکار. خندگار. خاوندگار. رجوع به هریک از مترادفات در این لغت نامه شود. || لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه . (یادداشت مؤلف ).
خونیاگرلغتنامه دهخداخونیاگر. [ خ ُ گ َ ] (ص مرکب ) رودزن . مطرب . خنیاگر. (از ناظم الاطباء). رجوع به خنیاگر شود.
بافتمردگیnecrosisواژههای مصوب فرهنگستانمرگ بعضی یا همۀ یاختههای بافت به علت بیماری یا آسیب فیزیکی یا شیمیایی یا اختلال در خونیاری