خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خون خواری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خون خواری
/xunxāri/
معنی
۱. خونخوار بودن؛ خونآشامی.
۲. [مجاز] ستمکاری.
۳. [مجاز] وحشیگری.
۴. [قدیمی، مجاز] خونریزی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خون خواری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) xunxāri ۱. خونخوار بودن؛ خونآشامی.۲. [مجاز] ستمکاری.۳. [مجاز] وحشیگری.۴. [قدیمی، مجاز] خونریزی.
-
واژههای مشابه
-
ضد انعقاد خون
مهندسی شیمی
anti-coagulation
-
آزمايش چربي خون
پزشکی
آزمایش چربی خون شامل اندازه گیری کلسترول کلّ-کلسترولHDL(خوب)-کلسترولL ...
-
پيدايش نئوسيتها در خون
پزشکی
| گزارش
-
خون خون را خوردن
لهجه و گویش تهرانی
عصبانی بودن
-
لُغَز خون،لُغازَک خون
لهجه و گویش تهرانی
حرف مُفت زن
-
دست خون
لغتنامه دهخدا
دست خون . [ دَ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست خون . رجوع به دست خون شود : پار این دل خاکی را بردند به دست خون امسال همان خواهد از پار نیندیشد.خاقانی .
-
دست خون
لغتنامه دهخدا
دست خون . [ دَ ت ِ / دَ ] (اِ مرکب ) اصطلاح قمار در بازی نرد. داوی از داوهای نرد. بازی آخرین نرد است که کسی همه چیز را باخته باشد و دیگر چیزی نداشته گرو بر سر خود یا به یکی از اعضای خود بسته باشدو حریف ششدر کرده و او را بر هفده کشیده باشد. (برهان ). ...
-
خفتن خون
لغتنامه دهخدا
خفتن خون . [ خ ُ ت َ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از بحل شدن خون . از قصاص درگذشتن . (آنندراج ).
-
خط خون
لغتنامه دهخدا
خط خون . [ خ َطْ طِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجت قتل . (آنندراج ). || رقم خون . (آنندراج ).رجوع به «خط بخون کسی نوشتن » در این لغت نامه شود.
-
دامکش خون
لغتنامه دهخدا
دامکش خون . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان زنجان . واقع در 36هزارگزی شمال خاوری زنجان . کوهستانی و سردسیر و دارای 126 تن سکنه است . آب آن از چشمه و قنات است و محصول آن غلات . شغل مردم آنجا زراعت و گلیم و جاجیم بافی است و راه...
-
خون آمدن
لغتنامه دهخدا
خون آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) جاری شدن خون از موضعی . بیرون آمدن خون از محلی . (یادداشت مؤلف ). خون برآمدن . (آنندراج ) : ما را که جراحتست خون آیددرد تو چنم که فارغ از دردی . سعدی .چنان ناسور شد از عشق او داغم که چون میرم ز داغ لاله های تربتم تا ...
-
خون احمد
لغتنامه دهخدا
خون احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) جسوری . رجوع به جسوری شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
خون اسیاوشان
لغتنامه دهخدا
خون اسیاوشان . [ ن ِ اِس ْ وَ ] (اِ مرکب ) نام گیاهی است . رجوع به خون سیاوشان شود : گیاهی برآمد همانگه ز خون بدانجا که آن طشت شد سرنگون بساعت گیاهی از آن خون برست جز ایزد که داند که آن چون برست گیا را دهم من کنونت نشان که خوانی همی خون اسیاوشان بسی ...