خویشتنلغتنامه دهخداخویشتن . [ خوی / خی ت َ ] (ضمیر، اِ) خود. خویش . شخص . شخص او. (ناظم الاطباء). ذات خود : نزد تو آماده بد و آراسته منگ او را خویشتن پیراسته . رودکی .مکن خویشتن از ره راست گم . <
خوستنلغتنامه دهخداخوستن . [ خوَس ْ / خُس ْ / خو ت َ ] (مص ) پرسیدن . سؤال کردن . پرسش کردن . استفسار کردن . (ناظم الاطباء).
خوستنلغتنامه دهخداخوستن . [ خوَس ْ / خُس ْ ت َ ] (مص ) خواستن . (یادداشت مؤلف ). خواهیدن : گر جاه و آبروی خوهی معصیت مورزاز طاعت خدای طلب آبروی وجاه . سوزنی .شاها مترس خون ستمکاره ریختن می ریزب
خویشتنلغتنامه دهخداخویشتن . [ خوی / خی ت َ ] (ضمیر، اِ) خود. خویش . شخص . شخص او. (ناظم الاطباء). ذات خود : نزد تو آماده بد و آراسته منگ او را خویشتن پیراسته . رودکی .مکن خویشتن از ره راست گم . <
خویشتنداریabstinence 2واژههای مصوب فرهنگستانعملکرد مشاور یا درمانگر در خودداری از گفتوگو و تعامل مهارنشده (uninhibited) با فرد مُراجع