خدشهلغتنامه دهخداخدشه . [ خ َ ش َ ] (ع اِ) خراش . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ازناظم الاطباء) : و این چشم زخمی بود بر چهره ٔ اقبال و خدشه ای بر صفحات احوال او. (جهانگشای جوینی ) و رخسار آمال را بعد از خدشات یأس و نومیدی آب باروی کار آمد. (جهانگشای جوینی ). || مجازاً
فسادفرهنگ مترادف و متضاد۱. الواطی، بیعفتی، بیناموسی، تبهکاری، عیاشی، فجور، فسق، هرزگی ۲. بدی، تباهی، خدشه، خرابی، خلل، شرارت، عیب، نادرستی، ناشایست ۳. آشوب، اغتشاش، بینظمی، تفتین، خرابکاری، شر، شغب، شورش، فتنه، فتنهانگیزی، مفسدهجویی ۴. عفونت