خسورلغتنامه دهخداخسور. [ خ َ ] (ع ص ) زیان کار. زیان دیده . زیان زده : اندر آن تقریر بودیم ای خسورکه خرت لنگ است و منزل دور دور.(مثنوی ).
خسورلغتنامه دهخداخسور. [ خ ُ ] (اِ) پدر شوی . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) : بیکجا بر عروسان و خسوران عروسان دختران داماد پوران . (ویس و رامین ).|| پدرزن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || مادرزن . (صحاح الفرس ). || حصاد. درو.(ناظم ا
خصورلغتنامه دهخداخصور. [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خصر. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ).
خسورواژهنامه آزادخسور(خسوره) در زبان کردن به معنای پدر همسر است. در گویش فارسی دری به معنی پدر زن خُسوربیره به معنی برادر زن یا خواهر زن گفته میشود خُسور مادر هم به معنی مادر زن گفته میشود.
خسورلغتنامه دهخداخسور. [ خ َ ] (ع ص ) زیان کار. زیان دیده . زیان زده : اندر آن تقریر بودیم ای خسورکه خرت لنگ است و منزل دور دور.(مثنوی ).
خسورواژهنامه آزادخسور(خسوره) در زبان کردن به معنای پدر همسر است. در گویش فارسی دری به معنی پدر زن خُسوربیره به معنی برادر زن یا خواهر زن گفته میشود خُسور مادر هم به معنی مادر زن گفته میشود.
پدرزنلغتنامه دهخداپدرزن . [ پ ِ دَ زَ ] (اِ مرکب ) خُسُر. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). صِهر. خُسور. خُسوره . خُسرُو.