خَمشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل خَمشده، خَم، دولا، خمیده خمیدهقامت، گوژپشت، تاشده، منحنی مچاله، مچالهشده، چروکیده، پلاسیده، پژمرده چینچین، چینخورده تاشو، تاشدنی آکاردئونی ماهرخ، دولادولا، دزدکی، مخفیانه
خم خملغتنامه دهخداخم خم . [ خ َ خ َ ] (ص مرکب ) پیچاپیچ . (یادداشت بخط مؤلف ) : همیشه کمندی خم خم بر فتراک داشتی . (اسکندرنامه ٔ سعید نفیسی ).خام طبع آنکه می گوید به چنگ و کف مگیرزلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.سوزنی .
دایرة بوسانosculating circleواژههای مصوب فرهنگستاندایرهای مماس بر خم مسطح در یک نقطه از خم واقع در طرف کوژ خم که انحنایی برابر با انحنای خم دارد