خُردیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: بُعد ردی، کوچکی اندازه (جثه)، کوچکی ابعاد، کوچکی، کوتاهقدی، پَستی، کوتاهی پسوندها و پیشوندهای نشانۀ خردی و تصغیر: -ک، -چه، توله-، جوجه-، پسرک، آلوچه، تولهسگ، جوجهاردک کمی، قلت لاغری، باریکی بچگی
خردگیلغتنامه دهخداخردگی . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص ) خردی . کوچکی : من از خردگی رانده ام با سپاه که ویران کنم دوده ٔ ساوه شاه . فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5 ص <span class="
خردیلغتنامه دهخداخردی . [ خ ُ ] (اِ) مَرِق . مَرِقة. آنرا خردیق ساخته و اصل آن خردیک بوده . (یادداشت بخط مؤلف ) : هر دو آن عاشقان ِ بی مزه اندغاب گشته چو سه شبه خردی . ابوالعباس .پیر زالی گفت کش خردی بریخت خود مرا نان تهی بود
خردیلغتنامه دهخداخردی . [ خ ُ ] (حامص ) بچگی . کودکی . طفولیت . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : حسرت نکند کودک را سود به پیری هرگه که بخردی بگریزد ز دبستان . ناصرخسرو.بخردی درش زجر و تعلیم کن به نیک و بدش وعده و بیم کن . <p
خریدگیلغتنامه دهخداخریدگی . [ خ َ دَ / دِ ] (حامص ) بیع.ابتیاع . خرید. (ناظم الاطباء). صفق . (منتهی الارب ).