خسبیدنلغتنامه دهخداخسبیدن . [ خ ُ دَ ] (مص ) غنودن . خسپیدن : از این پس تو ایمن مخسب از بدی که پاداش پیش آیدت ایزدی . فردوسی .شب تیره بلبل نخسبد همی گل از باد و باران بچسبد همی . فردوسی (شاهنامه ج <span clas
ناخسبیدنلغتنامه دهخداناخسبیدن . [ خ ُ دَ ] (مص منفی ) نخسبیدن . نخوابیدن . نخفتن . مقابل خسبیدن . رجوع به خسبیدن شود.
خون خوابیدنلغتنامه دهخداخون خوابیدن . [ خوا / خا دَ] (مص مرکب ) خون خسبیدن . رجوع به خون خسبیدن شود.
درخسبیدنلغتنامه دهخدادرخسبیدن .[ دَ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خسبیدن . غنودن : چون شب آید برود خورشید از محضر ماماهتاب آید و درخسبد در بستر ما. منوچهری .رجوع به خسبیدن شود.
منتقلغتنامه دهخدامنتق . [ م َ ت َ ] (ع اِ) از شکم اسب آنچه به زمین رسد وقت خسبیدن . (منتهی الارب ). آنجای از شکم اسب که هنگام خسبیدن به زمین رسد. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).