لغتنامه دهخدا
خسره . [ خ ُ س ُ رِ ](اِخ ) نام یکی از پادشاهان پارتی است و پسر فیروزبن هرمزان است . در شرح حال او می گویند قبل از آنکه پدرش درگذرد او استقلالی بهمرسانید و خود را زمامدار فرض می کرد تا آنکه پدر او را بحبس انداخت و بعد از چندی از حبس بدرآوردش و گفت پسر این بود جزای کسی که قبل