خشت خشتلغتنامه دهخداخشت خشت . [ خ ِ خ ِ ] (اِ صوت ) خش خش و آن صوت کاغذ و جامه و غیر آن است : خشت خشت موش در گوشش رسیدخفت مردی شهوتش کلی رمید.مولوی (مثنوی ).
خشت و گللغتنامه دهخداخشت و گل . [ خ ِ ت ُ گ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خشت خام . خشت ناپخته .- امثال :کار دل است نه کار خشت و گل ؛ بامری دلباختن بیحد و بی دلیل .
خشت و گلیلغتنامه دهخداخشت و گلی . [ خ ِ ت ُ گ ِ ] (ص نسبی مرکب ) آنچه از خشت و گل سازند و در آن آجر بکار نبرند.- خانه های خشت و گلی ؛ خانه هایی که از خشت و گل سازند.- || خانه های بی دوام و غیر محکم ، خانه های بناسازی .
دیوارفرهنگ فارسی عمیدآنچه از خشت و گل یا سنگ یا آجر یا چیز دیگر در کنارۀ زمین یا چهار سمت خانه یا حیاط درست کنند و جایی را با آن محصور سازند.
پرخوفرهنگ فارسی عمیدجای ریختن آرد یا غله در خانه یا دکان که از خشت و گِل یا تخته درست کنند؛ کنور؛ کندوله.
پشنگفرهنگ فارسی معین(پَ شَ) (اِ.) 1 - زنبه ، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند. 2 - اهرم . 3 - تیشه .