خیال انگیزلغتنامه دهخداخیال انگیز. [ خ َ / خیا اَ ] (نف مرکب ) انگیزنده ٔ خیال . آنچه موجب تخیل شود. آنچه خیال را در ذهن بپروراند : هرکو نکند فهمی زین کلک خیال انگیزنقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد.حافظ.<br
تگرگکاهیhail suppression, hail preventionواژههای مصوب فرهنگستاناز بین بردن دانههای بزرگ و زیانبار تگرگ که معمولاً با آمایش اَبر صورت میگیرد
گردشگری بینقارهایlong-haul tourism, long-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفر طولانی غالباً بینقارهای که با هواپیما معمولاً بیش از پنج ساعت طول میکشد
گردشگری درونقارهایshort-haul tourism, short-haul travelواژههای مصوب فرهنگستانسفری درونقارهای یا محلی که با هواپیما معمولاً کمتر از پنج ساعت طول میکشد
منحنی بروکنرmass haul diagram, mass haul curve2واژههای مصوب فرهنگستانمنحنیای که براساس مسافت ترسیم میشود و نشاندهندة سطح مقطعهای عرضی خاکبرداری و خاکریزی و نیز مسافت حمل مصالح است
خیال انگیزیلغتنامه دهخداخیال انگیزی . [ خ َ / خیا اَ ] (حامص مرکب ) انگیزندگی خیال . عمل خیال انگیز. حالت خیال انگیز. تخیل . عمل و حالت تخیل کننده . (یادداشت مؤلف ).
رؤیاییواژهنامه آزادخیال انگیز. زیبا، وصف ناشندی، تخیلی، ایدهآل، {مشابه آنچه در خواب و آرزوست} خیالی
خیالیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اندیشۀ خلاق رؤیایی، واهی، موهوم، افسانهای خیالانگیز، بهشتی هنری، الهامبخش
فانوسفرهنگ فارسی عمیدنوعی چراغ محفظهدار و معمولاً نفتسوز و قابل حمل.⟨ فانوس خیال: ‹فانوس خیالی› [قدیمی] نوعی چراغ که در جلو آن اشیایی نگه میداشتند تا تصویر آنها بر روی پرده بیفتد؛ فانوس خیالانگیز؛ فانوس گردان: ◻︎ این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم ـ خورشید چراغدان و عالَم فا
صورتگرلغتنامه دهخداصورتگر. [ رَ گ َ ] (ص مرکب ) نقاش . مصور. تصویرساز : چنو سوار نداند نگاشتن بقلم اگرچه باشد صورت گری بدیعنگار. فرخی .از کف ترکی دلارامی که از دیدار اوست حسرت صورتگران چین و نقاشان گنگ . امی
انگیزلغتنامه دهخداانگیز. [ اَ ] (اِ) ریشه ٔ فعل انگیزیدن ، آنچه باعث انگیزش و تحریک باشد. محرک . انگیزه . (فرهنگ فارسی معین ) : گمان می برم که قصه ٔ دمنه انگیزحسودان باشد. (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).آنکه می کشت مرا غمزه ٔ خونریز تو بودگرچه او کشت ولیکن ه
خیاللغتنامه دهخداخیال . [ خ َ ] (ع اِ) پندار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). وهم . (ناظم الاطباء). ظن . (یادداشت مؤلف ). پندار و گمان . (از آنندراج ) : زنخدانی چون سیم وبر او از شبه خالی دلم برد و مرا کرد ز اندیشه خیالی .<b
خیاللغتنامه دهخداخیال . [ خ َی ْ یا ] (ع ص ) اسب سوار. سوار. فارس . راکب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خیالفرهنگ فارسی عمید۱. صورتی که در خواب یا بیداری به ذهن آید؛ پندار؛ گمان؛ وهم.۲. نیرویی که بهوسیلۀ آن صورتهایی که در زمانی دیده شده در ذهن تجدید و احیا میشود.
خام خیاللغتنامه دهخداخام خیال . (ص مرکب ) آنکه خیالات فاسد و اندیشه های تباه در سر داشته باشد. (آنندراج ). کسی که صاحب خیالات فاسد است .
خواب و خیاللغتنامه دهخداخواب و خیال . [ خوا / خا ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) وهم . خیال . توهم . (ناظم الاطباء).
خوش خیاللغتنامه دهخداخوش خیال . [ خوَش ْ / خُش ْ خ َ / خیا ] (ص مرکب ) آنکه پندار نیکو دارد. خوش فکر. آنکه دل بد نمی آورد. || که دلواپس چیزی نیست . که اندیشه و پروای چیزی ندارد. که باکی از بروز ناملایمی ندارد.
شیطان خیاللغتنامه دهخداشیطان خیال . [ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه مانند شیطان در هر کاری وسوسه می کند. (ناظم الاطباء). سیی ءالظن . بداندیش . (یادداشت مؤلف ).
مردم خیاللغتنامه دهخدامردم خیال . [ م َ دُ ] (ص مرکب ) کسی که توهم کند چیزی را که وجود نداشته باشد. (ناظم الاطباء) : که این اژدها خوی مردم خیال نهنگی است کاورده بر ما زوال .نظامی .