رقصاکchoreaواژههای مصوب فرهنگستانحرکتی پرشی و غیرارادی که بهویژه در شانهها و مفاصل خاصرهای ـ رانی و صورت ایجاد شود و موجب پیچوتابی شبیه به رقص در بدن گردد
خراءلغتنامه دهخداخراء. [ خ ِ ] (ع اِ) اسم است ریدن را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از آنندراج ). || ج ِ خرء. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خرایگلغتنامه دهخداخرایگ . [ خ َ ی َ ] (اِ) زمین نامزروع . || دشت . || جریب . || یخ . || بیخ و ریشه . (از ناظم الاطباء).
خرپالغتنامه دهخداخرپا. [ خ َ ] (اِ مرکب ) چوب بندی زیر آهنهای شیروانی . (یادداشت مؤلف ). چون بخواهند آهن شیروانی را بکوبند ابتدا از چوبهای ضخیم مثلث هایی درست میکنند و قاعده ٔ آن مثلثها را روی سقف میگذارند و سپس روی اضلاع این مثلث ها دستکهای چوبی میکوبند و زمینه را برای آهن کوبی آماده میکنند
خرپافرهنگ فارسی عمیدچوبی کلفت یا میلهای آهنی که بهصورت عمودی زیر چیزی بهخصوص زیر سقف یا زیر پل قرار دهند.
خیرالنساءلغتنامه دهخداخیرالنساء. [ خ َ رُن ْ ن ِ ] (اِخ ) زهرا بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست . (یادداشت مؤلف ).
خیرانلغتنامه دهخداخیران . [ خ َ ] (ص نسبی ) (اِخ ) نام ناحیتی است به بیت المقدس . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
خیرالزیاراتلغتنامه دهخداخیرالزیارات . [ خ َ رُزْ زی ] (ع اِ مرکب ) بهترین زیارتها.- امثال :خیرالزیارات آنکه مزور بخانه نباشد .
خیرالسکناتلغتنامه دهخداخیرالسکنات . [ خ َ رُس ْ س َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) روزه . صوم . (از شرفنامه ٔ منیری ).
تنسسلغتنامه دهخداتنسس . [ ت َ ن َس ْ س ُ ] (ع مص ) بوی نیکویی یافتن از کسی : تنسس منه خیراً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تنسس منه خیراً؛ تنسمه .
استعقابلغتنامه دهخدااستعقاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) عوض گرفتن . || عورت (؟) و شکوخه خواستن از کسی . (منتهی الارب ): استعقبه ؛ طلب عورته او عثرته . (اقرب الموارد). || استعقب فلان من کذا خیراً؛ معناه وجد بذلک خیراً بعده . (اقرب الموارد از التهذیب ).
خیرلغتنامه دهخداخیر. [ خ ِ ی َ ] (ع مص ) تفضیل دادن کسی را بر دیگری . منه : خار الرجل علی غیره خیرة، خیراً و خیرة. خیرة. || برگزیدن چیزی . منه : خار الشی ٔ خیراً و خیرة. خیرة. || نیکو و گزیده و صاحب خیر گردیدن . منه : خار الرجل خیراً. || خیر و نیکویی دادن خدا. منه : خار اﷲ لک فی هذا الامر. |
خیرلغتنامه دهخداخیر. [ خ َ/ خی ] (ع مص ) تفضیل دادن کسی را بر کسی دیگر. (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). منه : خار الرجل عنی ؛ خیره خِیراً، خَیراً، خِیَر. خَیرَة. || برگزیدن چیزی را؛ منه : خار الشی ٔ. || نیکو شدن و صاحب خیر گردیدن . منه :
استقدارلغتنامه دهخدااستقدار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) تقدیر کردن . تقدیر خواستن . (زوزنی ). تقدیر کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). یقال : استقدر اﷲ خیراً. || توانائی خواستن . (منتهی الارب ).
خیرالنساءلغتنامه دهخداخیرالنساء. [ خ َ رُن ْ ن ِ ] (اِخ ) زهرا بنت رسول صلوات اﷲ علیهاست . (یادداشت مؤلف ).
خیرانلغتنامه دهخداخیران . [ خ َ ] (ص نسبی ) (اِخ ) نام ناحیتی است به بیت المقدس . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
خیرالزیاراتلغتنامه دهخداخیرالزیارات . [ خ َ رُزْ زی ] (ع اِ مرکب ) بهترین زیارتها.- امثال :خیرالزیارات آنکه مزور بخانه نباشد .
خیرالسکناتلغتنامه دهخداخیرالسکنات . [ خ َ رُس ْ س َ ک َ ] (ع اِ مرکب ) روزه . صوم . (از شرفنامه ٔ منیری ).
باباخیرالغتنامه دهخداباباخیرا. [ خ َ رُل ْ لاه ] (اِخ ) (درویش ...) چون سلطان مراد از ظاهر ساوه کوچ فرمود هوس تسخیر سایر ممالک موروثی کرده بجانب تبریز نهضت نمود و الوند نیز بجانب او متوجه گشته نواحی صاین قلعه را معسکر ساخت و سلطان مراد به چهارفرسخی اردوی پسرعم رسیده بخیال قتال علم اقامت برافراخت