خیشیلغتنامه دهخداخیشی . [ خ َ ] (ص نسبی ) منسوب به خیش که نوعی از کتان کلفت می باشد. (ازانساب سمعانی ). خیش ساز. کرباس باف . (ناظم الاطباء).
خیصیلغتنامه دهخداخیصی . [ خ َ صا ] (ع اِ) اندکی از گیاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : اجتمعت خیصاهم ؛ گرد آمد متفرق آنها و با هم منضم شدند.
خیسیدگیلغتنامه دهخداخیسیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت خیس خورده . ترشدگی . || عمل و حالت خیسیدن . (یادداشت مؤلف ).
خیسیدنلغتنامه دهخداخیسیدن . [ دَ ] (مص ) خیس شدن . خیس خوردن . نُقوع . اِنتِقاع . (یادداشت بخط مؤلف ). || نم کردن . ترکردن . || گداختن . || حل کردن . || سرشتن مانند معجون . خمیر کردن با دست و یا پا چیزی را. || خاییدن . || ترسیدن . هراسیدن . || پس جستن اسب . || ترسیده شدن . (ناظم الاطباء).
خیسیدهلغتنامه دهخداخیسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) خیس شده . خیس خورده . نرم شده در آب . || بسیار ترشده . || ترنهاده . منقوع . (یادداشت مؤلف ).
کمپرسفرهنگ فارسی معین(کُ پْ رِ) [ فر. ] (اِ.) تکه پارچة خیسی که روی قسمت زخم شده یا ملتهب بیمار می گذارند.
آبگونگیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ غیرآلی آبگونگی، مایع بودن، سیالبودن، چسبندگی، غلظت نمناکی، خیسی، رطوبت مکانیک سیالات، ئیدرولیک، هیدرولیک، هیدرودینامیک، هیدرومتر، اصل ارشمیدس تبدیل بهمایع، میعان، ذوب، گدازش تبدیل ازمایع بهگاز و جامد، تصعید، تبخیر، انجماد، سرمایش، خشکسازی
خیسیدگیلغتنامه دهخداخیسیدگی . [ دَ / دِ ] (حامص ) حالت خیس خورده . ترشدگی . || عمل و حالت خیسیدن . (یادداشت مؤلف ).
خیسیدنلغتنامه دهخداخیسیدن . [ دَ ] (مص ) خیس شدن . خیس خوردن . نُقوع . اِنتِقاع . (یادداشت بخط مؤلف ). || نم کردن . ترکردن . || گداختن . || حل کردن . || سرشتن مانند معجون . خمیر کردن با دست و یا پا چیزی را. || خاییدن . || ترسیدن . هراسیدن . || پس جستن اسب . || ترسیده شدن . (ناظم الاطباء).
خیسیدهلغتنامه دهخداخیسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) خیس شده . خیس خورده . نرم شده در آب . || بسیار ترشده . || ترنهاده . منقوع . (یادداشت مؤلف ).