دواکنلغتنامه دهخدادواکن . [ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) دواکننده . دواساز. چاره ساز. شفابخش . شفاده . (یادداشت مؤلف ) : بازدار ای دواکن دل من از زمین بوس هر کسی گل من . نظامی .رجوع به دوا کردن شود.
داحقلغتنامه دهخداداحق . [ ح ِ ] (ع ص ) ناقه که زهدان آن بیرون آمده باشد بعد از ولادت . || مرد خشمناک . (منتهی الارب ). || مرد گول . ج ، داحقون . || خرمای دفزک زرد. ج ، دواحق . (منتهی الارب ).