داحیلغتنامه دهخداداحی . (ع ص ) گستراننده و فراخ گرداننده ٔ زمین یعنی خداوند تبارک و تعالی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
داع داعلغتنامه دهخداداع داع . [ ع ِ ع ِ ] (ع صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند یا زجر کنند. (منتهی الارب ).
داهلغتنامه دهخداداه . [ ه َ ] (اِخ )استرابون پارتیها را از مردم داه داند و این مردم وقوم را سکائی شمارد. (ایران باستان ج 3 ص 2192 و 2198). طایفه ای از سکاها که در شمال گرگان و در ساحل جنوب ش
سرداحیلغتنامه دهخداسرداحی . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 250 تن سکنه است . آب آن از چاه . محصول آن لبنیات ، غلات است . ساکنین از طایفه ٔ حمید هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
قرداحیلغتنامه دهخداقرداحی . [ ق َ ] (اِخ ) جبرئیل راهب مارونی (1845-1931 م .). استاد لغات شرقی در روما است . او راست : اللباب ، و آن قاموس عربی به سریانی است . (ذیل المنجد).