دادخواهیلغتنامه دهخدادادخواهی . [ خوا / خا ](حامص مرکب ) عمل دادخواه . تظلم . شکوه . رفع قصه . برداشت قصه . گزارش . ظلامه .مظلمه . تظلم و شکایت مظلوم از ظالم و درخواست دفع ظلم . (ناظم الاطباء) : از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش
دادخواهفرهنگ فارسی عمید۱. دادخواهنده؛ طالب عدلوداد.۲. (اسم، صفت فاعلی) (حقوق) [منسوخ] کسی که به او ظلم شده باشد و دادخواهی کند؛ کسی که دادخواست به دادگاه بدهد و خواهان دادرسی باشد.
دادخواهلغتنامه دهخدادادخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) طالب عدل . خواهنده ٔ داد. (آنندراج ). طرفدار داد. حامی و مایل و دوستدار داد : که هم دادده بود و هم دادخواه کلاه کیی برکشیده بماه . فردوسی .یکی آنک
اِدَّعي عليدیکشنری عربی به فارسیاقامه دعوا کرد عليه , شکايت کرد از , اقامه کيفر خواست نمود عليه , دادخواهي کرد عليه
دادخواهیلغتنامه دهخدادادخواهی . [ خوا / خا ](حامص مرکب ) عمل دادخواه . تظلم . شکوه . رفع قصه . برداشت قصه . گزارش . ظلامه .مظلمه . تظلم و شکایت مظلوم از ظالم و درخواست دفع ظلم . (ناظم الاطباء) : از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش
دادخواهیلغتنامه دهخدادادخواهی . [ خوا / خا ](حامص مرکب ) عمل دادخواه . تظلم . شکوه . رفع قصه . برداشت قصه . گزارش . ظلامه .مظلمه . تظلم و شکایت مظلوم از ظالم و درخواست دفع ظلم . (ناظم الاطباء) : از آن دادخواهی هراسان شده بر او دانش