دادنلغتنامه دهخدادادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاواة. مشن . امداش . تمزیج . ر
دادنفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ گرفتن] چیزی به دست کسی سپردن.۲. با دست خود چیزی در دست کسی گذاشتن.۳. بخشیدن.۴. سفارش کردن.۵. ثمر کردن درخت.
دادندیکشنری فارسی به انگلیسیadminister, afford, allow, accord, allocate, ate _, award, bear , contribute, concede, contribution, deal, delivery, donate, donation, endow, endowment, extend, furnish, fy _, give, grant, impart, lodge, ply, present, purveyance, render, rendering, spare, submission, supply, tender
دادنامهلغتنامه دهخدادادنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ورقه ٔ حکمیه . ورقه ٔ متضمن رأی یا حکم دادگاه .
دادنجلغتنامه دهخدادادنج . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 48 هزارگزی جنوب قاین به بیرجند. کوهستانی ، معتدل دارای 29 سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات و شلغم و چغندر است . شغل اهالی آن زر
دادنجانلغتنامه دهخدادادنجان . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قنقری پائین (سفلی ) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . واقع در 59هزارگزی شمال باختر سوریان . کنار راه فرعی ده بید به سوریان . جلگه ، سردسیر و دارای 158 سکنه . آب آن از ق
دادنامهلغتنامه دهخدادادنامه . [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) ورقه ٔ حکمیه . ورقه ٔ متضمن رأی یا حکم دادگاه .
دادنجلغتنامه دهخدادادنج . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند. واقع در 48 هزارگزی جنوب قاین به بیرجند. کوهستانی ، معتدل دارای 29 سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات و شلغم و چغندر است . شغل اهالی آن زر
دادنجانلغتنامه دهخدادادنجان . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان قنقری پائین (سفلی ) بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده . واقع در 59هزارگزی شمال باختر سوریان . کنار راه فرعی ده بید به سوریان . جلگه ، سردسیر و دارای 158 سکنه . آب آن از ق
دادنجانلغتنامه دهخدادادنجان . [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در107هزارگزی جنوب باخترشیراز، کوهستانی ، معتدل ، و مالاریائی و دارای 246 سکنه . فارسی و لری زبان . آب آن ازچشمه . محصول آنجا غلات و ب
دان دادنلغتنامه دهخدادان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) چینه دادن مرغ را. دانه به طیور دادن . رجوع به دانه دادن شود.
دانه دادنلغتنامه دهخدادانه دادن . [ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) عطا کردن حبوب . || دانه دادن مرغان ؛ چینه دادن . قوت دادن با دانه . از حبوب خوردنی پیش طیور نهادن خوردن را : مرغ را دانه دادن از دین است منطق الطیر عاقلان این است . <
داو دادنلغتنامه دهخداداو دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نوبت بازی دادن در نرد و شطرنج . || مجال دادن . مهلت دادن . گذاردن : هر خری در خرمنش میکرد گاوکشته را هرگز سگان ندهند داو.مولوی .
دربندان دادنلغتنامه دهخدادربندان دادن . [ دَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) محاصره دادن . محاصره کردن . حصار دادن : ملک الموت داده دربندان حصن عمر ترا و تو خندان . سنائی .بر این منوال ایشان را دربندان می دادند و در محاصره بدان درجه مبالغه می نمودند.
درد دادنلغتنامه دهخدادرد دادن . [ دَ دَ ](مص مرکب ) درد رساندن . قرین درد ساختن : چون مرا دردی دهد زنجیر عنبربار یارلعل شکربار او آن درد را درمان کند.امیرمعزی (از آنندراج ).