داذور داذورانلغتنامه دهخداداذور داذوران . [ داذْ وَ رِ داذْ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رئیس کل قضات در دوره ٔ ساسانی که او را قاضی دولت یا شهر داذور میگفتند.(ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی ص 322).
ذودورانلغتنامه دهخداذودوران . [ دُ ] (اِخ ) نام وادئی است در اثیل شمیفررا. || جایگاهی است بارض ملهم در یمامة.
دادرانلغتنامه دهخدادادران . (نف مرکب ) راننده ٔ داد. عدالت ورزنده . عدل ورزنده . دادکننده : یا رب تو هر چه بهترو نیکوترش بده این پادشاه عادل و سالار دادران . سعدی .ذبیح اﷲ او بد ز پیغمبران پسندیده ٔ داور دادران .<p class="aut
دادرانفرهنگ فارسی عمیدرانندۀ داد؛ دادگستر: ◻︎ ذبیحالله او بُد ز پیغمبران / پسندیدۀ داور دادران (شمسی: لغتنامه: دادران).
شهرداذورلغتنامه دهخداشهرداذور. [ ش َ داذْ وَ ] (اِ مرکب ) دادور دادوران . قاضی اعظم در دوره ٔ ساسانی . (از ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان ص 218).
دادشناسیواژهنامه آزاددانش حقوق، علم حقوق، رشته ای دانشگاهی که بایسته های دادگری را می آموزاند، دانش حرفه ای دادشناسان مانند دادبانان (وکلا) و دادرسان و دادوران (قضات).
خدادورانلغتنامه دهخداخدادوران . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) کنایه از ملعونان و فاجران و بدکاران و ظالمان که از خدا دورند و نزدیکند بفسق . (از آنندراج ) : چند ازین دوران که هستند این خدادوران در اوشاید ار دامن ز دوران درکشم هر صبحدم .خاقانی .