خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دادگری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
دادگری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) dādgari عمل دادگر؛ حکم کردن به عدلوداد.
-
جستوجو در متن
-
عادلانه
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی. فارسی] 'ādelāne از روی عدالت و دادگری؛ مانند عادلان.
-
معدلت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: معدَلة] [قدیمی] ma'de(a)lat ۱. عدلوداد کردن.۲. دادگری.
-
عدل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'adl ۱. داد دادن؛ دادگری کردن.۲. (قید) [عامیانه] دقیقاً؛ درست: حرفهایم را عدل گذاشت کف دستش.۳. (صفت) [قدیمی] کسی که شهادت او مقبول باشد؛ عادل.۴. (اسم، صفت) [قدیمی] از نامهای خداوند.
-
ادماج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) 'edmāj در بدیع، آوردن سخنی در ضمن مدح یا ذم یا غیر آن که بر موضوع دیگر دلالت کند و بر شیوایی و لطف سخن بیفزاید، مانندِ این بیت: در عهد شاه عادل اگر فتنه نادر است / این چشم مست و فتنۀ خونخوار بنگرید (سعدی۲: ۴۴۹) که شاعر د...