دادۀ روشنclear dataواژههای مصوب فرهنگستاننسخهای از پیام یا داده که علاوهبر طرفهای مُجاز برای کاربران دیگر نیز مفهوم باشد
خدمۀ غیرموظفdeadhead crewواژههای مصوب فرهنگستانخدمهای که بهعنوان مسافر در پرواز حضور داشته و وظیفه و مسئولیتی در حین آن پرواز بر عهده نداشته باشند
دودهلغتنامه دهخدادوده . [ دو دَ / دِ ] (ص نسبی ) منسوب به دود. هرچه نسبت به دود داشته باشد.دودی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) سیاهی که از سوختن هیمه یا روغن یا نفت و جز آن بر دیوار و سقف و یا جای دیگر بندد یا سیاهی که بر سقف و امثال آن از دود چراغ و غیره
دودهلغتنامه دهخدادوده . [ دو دَ / دِ ] (اِ) (دود + ه ، پسوند اتصاف ) دودمان . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). خاندان . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ). خانواده . (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (آنندراج ). خویش . (غیاث ). طایفه و قبیله . (ناظم الاط
دودهلغتنامه دهخدادوده . [ دُ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز. 490 تن سکنه . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
منوردیکشنری عربی به فارسیروشن کردن , درخشان ساختن , زرنما کردن , چراغاني کردن , موضوعي را روشن کردن , روشن (شده) , منور , روشن فکر
وضحدیکشنری عربی به فارسیروشن کردن , واضح کردن , توضيح دادن , شفاف , روشن , باتوضيح روشن کردن , شرح دادن