گذاردنلغتنامه دهخداگذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : از آنکه روی سپه باشد او بهر غزوی همی گذارد شمشیرش از یمین و شمال چو پشت قُنفُذ گشته تنورش از پیکان هزار میخ شده درقش از بسی سوفال . زینبی .به برسام فرمود کز قلبگاه
گذاردنفرهنگ فارسی معین(گُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گذاشتن ، نهادن . 2 - طی کردن ، سپردن . 3 - منعقد کردن ، برقرار کردن .
پنداریدنلغتنامه دهخداپنداریدن . [ پ ِ دَ] (مص ) پنداشتن . گمان کردن . خیال کردن : زشت باید دید و پندارید خوب زهر باید خورد و پندارید قند. رابعه ٔ بنت کعب قزداری .|| عجب و تکبر نمودن .
پنداریدنفرهنگ فارسی عمید= پنداشتن: ◻︎ زشت باید دید و انگارید خوب / زهر باید خورد و پندارید قند (رابعه: شاعران بیدیوان: ۷۴ حاشیه).
برداریدنلغتنامه دهخدابرداریدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن در همه ٔمعانی چنانکه افراشتن و بلند کردن و بلند گرفتن و آویختن و بردار کردن و جز آن . رجوع به برداشتن شود.