دازیلغتنامه دهخدادازی . (اِ) به لغت فارسی قسمی از هیوفاریقون است . دانه ای است مانند جو، درازتر و باریکتر از آن طعمش تلخ و رنگ آن تیره است . از جبال فارس خیزد و گرم و خشک است و قوتش تا چهارسال باقی ماند. مسکن و ملین صلابات است . جهت درد مقعد و استرخاء آن و بواسیر و اسهال و رفع سموم تفتیح سدد
دازیفرهنگ فارسی عمیدگیاهی از نوع هوفاریقون با دانههای شبیه دانۀ جو به رنگ تیره و تلخمزه که در طب قدیم برای معالجۀ بواسیر و اسهال به کار میرفته.
داجیلغتنامه دهخداداجی . (ع ص ، اِ) داج . تاریک . داجیة. || عیش خفیض . (از اقرب الموارد). عیش پست و دون . (ناظم الاطباء). داجیة.
دیاجیلغتنامه دهخدادیاجی . [ دَ] (ع اِ) ج ِ دیجاة؛ دیاجی اللیل ، تاریکیهای شب . (از منتهی الارب در ماده ٔ د ج و). و رجوع به دیجاة شود.
دانک داجیلغتنامه دهخدادانک داجی . (اِخ ) حاکم سرحد ممالک ختا و مرز متصرفات شاهرخ میرزا فرزند امیرتیمور گورکان . و این مرد در شانزدهم شعبان سال 828 فرستادگان امیر شاهرخ بدربار ختا را که جمعی ازملازمان بسرداری شادی خواجه و نیز میرزا بایسنقر و سلطان احمد و خواجه غیاث
دازی رومیلغتنامه دهخدادازی رومی . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) قسمی ازهیوفاریقون است . نار قیصر. (از تحفه حکیم مؤمن ).
دازی رومیلغتنامه دهخدادازی رومی . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) قسمی ازهیوفاریقون است . نار قیصر. (از تحفه حکیم مؤمن ).
دادیلغتنامه دهخدادادی . (اِ) طیفی . انثیلی . دانه ای است مانند صونک و ازو درازتر. (نزهةالقلوب ) نام دانه و حبی است بسیار تلخ به اندام جو، لیکن از جو باریکتر و درازتر و آن را جو جادو نیز گویند. بواسیر را بغایت نافع است . (برهان ). بیرونی در صیدنه آرد: دادی ، او را بهندی بانکی گویند. «ای » گوید
دازی رومیلغتنامه دهخدادازی رومی . [ ی ِ ] (اِ مرکب ) قسمی ازهیوفاریقون است . نار قیصر. (از تحفه حکیم مؤمن ).
راست اندازیلغتنامه دهخداراست اندازی . [ اَ ] (حامص مرکب ) عمل راست انداز. مستقیم انداختن . راست افکندن . انداختن بی انحراف و کژی . || تیر انداختن بدقت . بهدف رساندن تیر : شکار کردن و صفت راست اندازی و دلاوری او [ بهرام گور ] معروف است . (مجمل التواریخ والقصص ).راست اندازی
دروغ پردازیلغتنامه دهخدادروغ پردازی . [ دُ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل دروغ پرداز. دروغ بافی . و رجوع به دروغ پرداز شود.
دست اندازیلغتنامه دهخدادست اندازی . [ دَ اَ ] (حامص مرکب ) تجاوز. غارت . تاراج . تطاول . تصرف بیجا. تعدی . تجاوز به مال و جان کسی . دست درازی .- دست اندازی کردن ؛ تجاوز کردن . تعدی کردن .