داستانلغتنامه دهخداداستان . (اِ) حکایت . نقل . قصه . سمر. سرگذشت . حدیث . افسانه . (برهان ). دستان . فسانه . حادثه . ماجری . ماوقع. حکایت تمثیلی . واقعه . حکایت گذشتگان . (شرفنامه ٔ منیری ) : همچنان کبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین . <p class="aut
داستانلغتنامه دهخداداستان . (اِخ ) ظاهراً نام محلی بوده است در بسطام . حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب آرد: دیگر در بسطام در مزار شیخ المشایخ ابوعبداﷲ داستانی برسر قبر او درخت خشک است ، چون از فرزندان آن شیخ یکی را وفات رسد از آن درخت شاخی بشکند. ایشان نیز بوصیت گویند که آن درخت در اول عصای پیغمبر م
داستانفرهنگ فارسی عمید۱. افسانه.۲. سرگذشت؛ حکایت دستان.۳. قصه.۴. مثل.⟨ داستان راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. داستان گفتن؛ قصه گفتن.۲. حکایت کردن.⟨ داستان زدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. افسانه گفتن.۲. مثل زدن: ◻︎ شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کر
داستاندیکشنری فارسی به انگلیسیaction, account, fiction, myth, narration, narrative, recital, relation, saga, story, tale
narratesدیکشنری انگلیسی به فارسیروایت می کند، داستانی را تعریف کردن، شرح دادن، داستان سرایی کردن، نقالی کردن
narratedدیکشنری انگلیسی به فارسیروایت شده، داستانی را تعریف کردن، شرح دادن، داستان سرایی کردن، نقالی کردن
narratingدیکشنری انگلیسی به فارسیروایت، داستانی را تعریف کردن، شرح دادن، داستان سرایی کردن، نقالی کردن
داستانلغتنامه دهخداداستان . (اِ) حکایت . نقل . قصه . سمر. سرگذشت . حدیث . افسانه . (برهان ). دستان . فسانه . حادثه . ماجری . ماوقع. حکایت تمثیلی . واقعه . حکایت گذشتگان . (شرفنامه ٔ منیری ) : همچنان کبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین . <p class="aut
داستانلغتنامه دهخداداستان . (اِخ ) ظاهراً نام محلی بوده است در بسطام . حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب آرد: دیگر در بسطام در مزار شیخ المشایخ ابوعبداﷲ داستانی برسر قبر او درخت خشک است ، چون از فرزندان آن شیخ یکی را وفات رسد از آن درخت شاخی بشکند. ایشان نیز بوصیت گویند که آن درخت در اول عصای پیغمبر م
داستانفرهنگ فارسی عمید۱. افسانه.۲. سرگذشت؛ حکایت دستان.۳. قصه.۴. مثل.⟨ داستان راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]۱. داستان گفتن؛ قصه گفتن.۲. حکایت کردن.⟨ داستان زدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. افسانه گفتن.۲. مثل زدن: ◻︎ شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کر
داستاندیکشنری فارسی به انگلیسیaction, account, fiction, myth, narration, narrative, recital, relation, saga, story, tale
داستانلغتنامه دهخداداستان . (اِ) حکایت . نقل . قصه . سمر. سرگذشت . حدیث . افسانه . (برهان ). دستان . فسانه . حادثه . ماجری . ماوقع. حکایت تمثیلی . واقعه . حکایت گذشتگان . (شرفنامه ٔ منیری ) : همچنان کبتی که دارد انگبین چون بماند داستان من بدین . <p class="aut
داستانلغتنامه دهخداداستان . (اِخ ) ظاهراً نام محلی بوده است در بسطام . حمداﷲ مستوفی در نزهةالقلوب آرد: دیگر در بسطام در مزار شیخ المشایخ ابوعبداﷲ داستانی برسر قبر او درخت خشک است ، چون از فرزندان آن شیخ یکی را وفات رسد از آن درخت شاخی بشکند. ایشان نیز بوصیت گویند که آن درخت در اول عصای پیغمبر م
رستم داستانلغتنامه دهخدارستم داستان . [ رُ ت َ م ِ ] (اِخ ) رستم دستان . همان رستم است که پهلوانیست معروف . (آنندراج ) : کای رایت کاویان تته وی رستم داستان تته . سنجر کاشی (از آنندراج ).و رجوع به رستم و رستم دستان و رستم زال و رستم زر شود
هزارداستانلغتنامه دهخداهزارداستان . [ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) بلبل . (غیاث ). بلبل را گویند، و به عربی عندلیب خوانند. (برهان ). رجوع به هزاردستان و هزارآوا و هزار شود.
هم داستانلغتنامه دهخداهم داستان . [ هََ ] (ص مرکب ) دو کس را گویند که پیوسته با هم سخن کنند و حکایت گویند و صحبت دارند. || موافق . (برهان ). متفق . هم سخن . هم عقیده . هم فکر. (یادداشتهای مؤلف ) : گفت : تا جان دارم بدین همداستان نشوم . (تاریخ بلعمی ). اکنون که بیافریدم اگر