دوستگینلغتنامه دهخدادوستگین . (ص نسبی ، اِ مرکب ) هر ماده ٔ چسبنده و لزج . (ناظم الاطباء). دوسگین . رجوع به دوس و دوسیدن شود.
پیداگشتنلغتنامه دهخداپیداگشتن . [ پ َ / پ ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن . پیدا شدن : چو شب گشت پیدا و شد روز تارشد اندر شبستان کی نامدار. فردوسی .نخست آفرین کرد بر دادگرکزو گشت پیدا بگیتی هنر.
داشتنفرهنگ فارسی عمید۱. دارا بودن؛ دارای چیزی بودن.۲. پروردن.۳. نگهداری کردن.۴. (مصدر لازم) متمول بودن؛ صاحبِ مال بودن.
مساماتلغتنامه دهخدامسامات . [ م ُ] (ع مص ) مساماة. نبرد کردن در بزرگی . (آنندراج ). رجوع به مساماة شود : قلاع رکن الدین را که ...با ایوان کیوان مسامات می نمود. (جهانگشای جوینی ).
معرقلغتنامه دهخدامعرق . [ م ُ ع َرْ رِ ] (ع ص ) که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. (از بحر الجواهر). آنچه به سبب تلطیف ، رطوبات محتبسه تحت جلد ر
مساماةلغتنامه دهخدامساماة. [ م ُ ] (ع مص ) نبرد کردن کسی را به بزرگی . (منتهی الارب ). با کسی به بزرگی نورد کردن . (المصادر زوزنی ). مفاخرت و مبارات کردن . (اقرب الموارد). و رجوع به مسامات شود.
قروح سالفهلغتنامه دهخداقروح سالفه . [ ق ُ ح ِ ل ِ ف َ / ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قروح کهنه ای است که از آن آثار صلبی بر جای مانده و مسامات بدن را مسدود کرده است . (از بحر الجواهر).
مسملغتنامه دهخدامسم . [ م َ س َم م ](ع اِ) موضع نفوذ. ج ، مَسام ّ. جج ، مَسامات . (ناظم الاطباء). ثقبه و منفذ پوست بدن . (از اقرب الموارد).
داشتنفرهنگ فارسی عمید۱. دارا بودن؛ دارای چیزی بودن.۲. پروردن.۳. نگهداری کردن.۴. (مصدر لازم) متمول بودن؛ صاحبِ مال بودن.
داشتنلغتنامه دهخداداشتن . [ ت َ ] (مص ) دارا بودن . مالک بودن . صاحب بودن چیزی را. صاحب آنندراج گوید: داشتن ، معروف و این گاهی یک مفعول دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید:فلانی زور دارد و یا ملک دارد و گاهی دو مفعولی آید چنانکه گوید: فلانی فلانی را دوست میدارد :
داشتندیکشنری فارسی به انگلیسیacity _, carry, bear , consist, hand, have, hold, keep, own, possess, possession, run
دام داشتنلغتنامه دهخدادام داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دامداری . مالک دام بودن . حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی ). || وسیله ٔ صید قرار دادن دام و تله : زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست .<p class
دامن برداشتنلغتنامه دهخدادامن برداشتن . [ م َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بلند کردن دامن . برچیدن دامن . بالا گرفتن دامن . بدست گرفتن دنباله ٔ دامن تا بزمین نساید.- دامن خرگاه برداشتن ؛ بالا زدن دامن خرگاه : اگر نسیم ریاض وطن هوس داری بناله دامن خ
داوری داشتنلغتنامه دهخداداوری داشتن . [ وَ ت َ ](مص مرکب ) نزاع و مرافعه و دعوی داشتن : چو دارد کسی با کسی داوری نیابد بداد از کسی یاوری . اسدی .- داوری نداشتن ؛ بر سر نزاع نبودن : ندار
دخل داشتنلغتنامه دهخدادخل داشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) درآمد داشتن . دارای درآمد وعایدی بودن . || ربط داشتن . مرتبط بودن .
در بر داشتنلغتنامه دهخدادر بر داشتن . [ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) در کنار و بغل داشتن .(ناظم الاطباء). در آغوش داشتن . در کنار خود داشتن .- امثال : هرکه زر دارد دشمن در بر دارد . (از جامع التمثیل ).|| شامل بودن . حاوی بودن . متضمن بودن . و ر