دالبرلغتنامه دهخدادالبر. [ ب ُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بریده چون دال . بریده شده بشکل دال . مقطوع بشکل حرف دال . چیزی که آنرا بشکل حرف دال بریده و قطع کرده باشند. (ناظم الاطباء). || کنگره و انحنا که بر کناره ٔپارچه دهند بشکل دالهای متصل بیکدیگر. || پارچه که جانبی از آن را منحنی وار همچون دال
دالبرفرهنگ فارسی عمیدنوعی کنگرهدوزی یا برش به شکل حرف دال (د) یعنی دالهای متصل به یکدیگر که در حاشیۀ لباسهای زنانه و بچگانه و پیشپرده و امثال آن میزنند.
دالبرفرهنگ فارسی معین(بُ) (ص مف .) برشی به شکل هفت «7» و هشت «8» که جهت زیبایی در لبة بعضی از لباس های زنانه و یا پرده داده می شود.
دالبرواژهنامه آزادعلت نامگذاری این واژه:اگر لبه هرچیزی مثل پارچه - کاغذ - تخته و... را بشکل حرف (د) (دال) پشت سرهم ببرید آنرا دالبر گویند.
دالبرگلغتنامه دهخدادالبرگ . [ ب ِ ] (اِخ ) بارون شارل تئودوردو. کشیش صاحب مرتبه و سیاستمدار آلمانی (1744-1817 م .). || بارون ژان فریدریک هوگودو کمپزیتورو آهنگ ساز معروف (1752-<span class="hl" d
دالبردوزیلغتنامه دهخدادالبردوزی . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن لبه ٔ بریده شده ٔ پارچه بشکل دال های متصل جلوگیری از جدا شدن تار از پود و ریشه ریشه شدن لبه را.
دالبرگلغتنامه دهخدادالبرگ . [ ب ِ ] (اِخ ) بارون شارل تئودوردو. کشیش صاحب مرتبه و سیاستمدار آلمانی (1744-1817 م .). || بارون ژان فریدریک هوگودو کمپزیتورو آهنگ ساز معروف (1752-<span class="hl" d
ژان دالبرهلغتنامه دهخداژان دالبره . [ رِ ] (اِخ ) نام ملکه ٔ ناوار . وی زوجه ٔ آنتوان دوبوربون و مادر هانری چهارم است . بسال 1528 درپاریس متولد شد و در 1572 م . در همان شهر درگذشت .
جاجملغتنامه دهخداجاجم . [ ج ِ ] (اِ) پلاس را گویند و فرشی باشد که آن را از نمد الوان دوزند. (برهان ) . بمعنی جاجیم است و آن فرشی است که از پشم بافند غیر از گلیم ، مطلق پلاس ، و نیز فرشی که آن را از نمد الوان دوزند و جاجیم بتحتانی مشبع آن است . شفائی در هجو شال مرسله ٔ شخصی گفته است :وهم گ
فراشباشیلغتنامه دهخدافراشباشی . [ ف َرْ را ] (اِمرکب ) از جمله ٔ مقربان ، فراش باشی یا مشعلدارباشی است و تفصیل شغل وی دو بابت است : بابت اول در ذکر تحویلات اوست و تحویل او بدین موجب است : قالی و قالیچه ، تکیه نمد، دوشک ، خیام و آنچه متعلق بدوست ، پیه سوز، شمعدان ، سوزنی ، موم ، شمع، پیه سوز گداخت
دالبردوزیلغتنامه دهخدادالبردوزی . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) عمل دوختن لبه ٔ بریده شده ٔ پارچه بشکل دال های متصل جلوگیری از جدا شدن تار از پود و ریشه ریشه شدن لبه را.
دالبرگلغتنامه دهخدادالبرگ . [ ب ِ ] (اِخ ) بارون شارل تئودوردو. کشیش صاحب مرتبه و سیاستمدار آلمانی (1744-1817 م .). || بارون ژان فریدریک هوگودو کمپزیتورو آهنگ ساز معروف (1752-<span class="hl" d
ابن عبدالبرلغتنامه دهخداابن عبدالبر. [ اِ ن ُ ع َ دِل ْ ب َرر ] (اِخ ) ابوعمر یوسف بن عبداﷲ قرطبی (368-463 هَ .ق .). عالم و محدث مشهور. پس از تکمیل علوم برای صحبت دانشمندان عصر به سیاحت بعض بلاد رفته و سپس تولیت قضاء اشبونه (لیسبن )
جرادالبرلغتنامه دهخداجرادالبر. [ ج َ دُل ْ ب َرر ] (ع اِ مرکب ) ملخ بیابانی . مؤلف مخزن الادویه آرد: آن را به فارسی ملخ و بهندی تیدی بکسر تاء چهار نقطه هندی و سکون یاء مثناة تحتانیه و کسر دال چهار نقطه ٔ هندی گویند.ماهیت آن : حیوانی است معروف و مختلف الالوان با پاهای بسیار بلند و بکمتر از یک
صیدالبرلغتنامه دهخداصیدالبر. [ ص َ دُل ْ ب َرر ] (ع اِ مرکب ) مقابل صیدالبحر. شکار بیابانی . آنچه در بیابان صید شود.
عبدالبرلغتنامه دهخداعبدالبر. [ ع َ دُل ْ ب َرر ] (اِخ ) ابن عبدالقادربن محمدالعوفی معروف به فیومی . وی ادیب بود و به مکه و شام سفر کرد و در حدود دو سال در دمشق بماند. سپس به بلاد روم رفت و درآنجا منصبها یافت و به سال 1071 هَ . ق . در قسطنطنیه درگذشت . از تألیفا
عبدالبرلغتنامه دهخداعبدالبر.[ ع َ دُل ْ ب َرر ] (اِخ ) ابن محمد، مکنی به ابوالبرکات . رجوع به ابن شحنه قاضی القضات عبدالبر... شود.