دلبازلغتنامه دهخدادلباز. [ دِ ] (نف مرکب ) دل بازنده . بازنده ٔ دل . دل باخته . شیفته . دلداده : به مستقر و سرای و سریر و مسند خویش بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز. سوزنی .رجوع به دل باخته و دل باختن شود.|| بلیغ و زبان آور. || ش
داپرزهلغتنامه دهخداداپرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) فراشتروک باشد و آن پرنده ای است که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان ) پرستو. خطاف . دالپوز. دالپوزه . (جهانگیری ). فراشتوک . پرستوک . دالبوزه . دالبوز. دالیوزه . (برهان ).
دالبزهلغتنامه دهخدادالبزه . [ ب ُ زَ / زِ ] (اِ) دالبژه . (شعوری ). دالبوز. دالبوزه . دالپوز. دالیوز. دالیوزه . (برهان ). دالبز. (انجمن آرا). دالبره . (ناظم الاطباء). داپرزه . (جهانگیری ). دالوژه . (شعوری ). کاسکنه . طیرغله . مرغی است کوچک و جهنده که عرب صعوه گ
پرستکلغتنامه دهخداپرستک . [ پ َ/ پ ِ رَ ت ُ ] (اِ) پَرَستو. پرستوک . فرشتوک . فرشتو. فراشتک . فراشتوک . فراشترو. (برهان ). خطّاف . نام پرنده ای است خرد که پشت و دم او سیاه و سینه اش سفید و منقارش سرخ (؟) میباشد و در سقف خانه ها آشیان میکند و او را بعربی خطّاف