دامرلغتنامه دهخدادامر. [ م َ ] (اِخ ) از بلاد مابین شمال و مشرق هند بر حسب آنچه در سنگهت آمده است . (ماللهند بیرونی 157).
دامرلغتنامه دهخدادامر. [ م ِ ] (اِ) ماده ای است صمغی زردرنگ و سخت و غیرحاجب ماوراء چون شیشه و آن رسوب و کنجاره ٔ تقطیر تره بانتین است و آنرا برای تلطیف زه کمان بکار برند.
دامیرلغتنامه دهخدادامیر. (اِخ ) دهی است از دهستان خواست بخش مرکزی شهرستان ساری . واقع در11هزارگزی شمال ساری و 3هزارگزی باختر شوسه ٔ ساری به فرح آباد. دشت است و معتدل و مرطوب و مالاریائی و دارای 250</
ضامرلغتنامه دهخداضامر. [ م ِ ] (ع ص ) باریک میان . (مهذب الاسماء). باریک اندام . جمل ٌ ضامر؛ شتر باریک اندام لاغر. (منتهی الارب ). اشتر باریک میان . (دهار). || دقیق ِ لطیف .ج ، ضوامر. || قضیب ٌ ضامر؛ شرم ِ آب بشده .
دامرسلغتنامه دهخدادامرس . [ ] (اِخ ) (بمعنی عجله ). اول اشیا 17: 34) زن اتینائی بود که بواسطه ٔ موعظه ٔ پولس به دین مسیح گروید و بعضی بر آنند که او زوجه ٔ یونیسیوس اریوپانی بوده است . (قاموس کتاب مقدس ).
دامرسلغتنامه دهخدادامرس . [ ] (اِخ ) (بمعنی عجله ). اول اشیا 17: 34) زن اتینائی بود که بواسطه ٔ موعظه ٔ پولس به دین مسیح گروید و بعضی بر آنند که او زوجه ٔ یونیسیوس اریوپانی بوده است . (قاموس کتاب مقدس ).