دانامردلغتنامه دهخدادانامرد. [ م َ ] (اِ مرکب ) مرد دانا. خردمند. دانشمند. عالم . دانشی مرد : مرد دانا شود زدانا مردمرغ فربه شود بزیر جواز.ناصرخسرو.
دانشی مردفرهنگ فارسی عمیددانامرد؛ مرد دانشمند؛ مردی از اهل علم و دانش: ◻︎ ایا دانشیمرد بسیارهوش / همه چادر آزمندی مپوش (فردوسی: ۱/۳۱۵).