دانستگیلغتنامه دهخدادانستگی . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی دانسته . کیفیت دانسته . خبر. (منتهی الارب ). علم و معرفت و دانش .(ناظم الاطباء). دانست . دانش و دانائی . (آنندراج ).
دانستلغتنامه دهخدادانست . [ ن ِ ] (مص مرخم ) مصدر مرخم از دانستن . علم . ذهن . اطلاع . آگاهی . نبال . نبالة. اذن .(منتهی الارب ). دانش و معرف . (ناظم الاطباء) : موسی علیه السلام در مناجات گفت بار خدایا آدم را بید قدرت بیافریدی و با وی چنین و چنین کردی شکر تو چگونه کرد؟
دانستهلغتنامه دهخدادانسته . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از دانستن . معروف . معلوم . (لغت تاریخ بیهقی ). علم : لایحیطون بشی ٔمن علمه . (قرآن 255/2)؛ ای معلومه . (منتهی الارب ).دانسته به بود ز
دانستهفرهنگ فارسی عمید۱. چیزی که از آن آگاهی و اطلاع وجود دارد.۲. (قید) آگاهانه.۳. (صفت) [قدیمی] باتجربه؛ کاردان.
دانستهدیکشنری فارسی به انگلیسیadvisedly, definite, designedly, intentional, known, purposely, wittingly
اطلاعاًلغتنامه دهخدااطلاعاً. [ اِطْ طِ عَن ْ ] (ع ق ) بطور آگاهی و بطور اطلاع .از روی دانستگی و از روی فهمیدگی . (ناظم الاطباء).
خبرتلغتنامه دهخداخبرت . [ خ ِ رَ ] (ع اِمص ) خبرة. دانش . آگاهی . بصیرت . (از معجم الوسیط) (متن اللغة). دانستگی ، ماهی المعرفة ببواطن الامور.(تعریفات جرجانی ). رجوع به خِبرَه شود : اهل خبرت و معرفت دانند که در لغت عجم مجال زیادتی مانعی نیست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). بخ
در و دوزلغتنامه دهخدادر و دوز. [ دَ / دِ / دُ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) معنی ترکیبی آن دریدن و دوختن است و کسی را گویند که صاحب تجربه و دانا باشد که اگر احیاناً امر غلطی از او سر زند اصلاح آن را به دانستگی تواند. (لغت محلی شوش
نغوللغتنامه دهخدانغول . [ ن ُ ] (ص ) عمیق . ژرف . (جهانگیری ) (از برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). که قعر آن دور باشد. (از انجمن آرا)(آنندراج ). بحر نغول و چاه نغول ، دریا و چاهی را گویند که قعر آن بسیار ژرف و بسیار دور باشد و هر چه مانند آن بود. (جهانگیری ) <span class="h
نادانستگیلغتنامه دهخدانادانستگی . [ ن ِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) جهل . عدم اطلاع . عدم وقوف . (ناظم الاطباء). جهالت . نادانی . بی خبری . بی اطلاعی .