داورستانلغتنامه دهخداداورستان . [ وَ رِ ] (اِ مرکب ) دارالقضاء. محکمه . عدالتگاه . (آنندراج ). دیوانخانه . دیوان عدالت : سرهنگان او را ستدند و در چهارسو بردند جای داورستان . (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 350).
ستانلغتنامه دهخداستان . [ س ِ ] (ص ، ق ) برپشت خوابیده . (برهان ). پشت بازافتاده و به پشت خوابیده . (آنندراج ). بازخفته بقفا. (حفان ). بر قفا خفته . (صحاح الفرس ). برپشت غلطیدن . (شرفنامه ). بر پشت بازخفته . (اوبهی ). کسی که بر پشت خود خوابیده باشد. (غیاث ) : یاد ک