فرهنگ ناشنوایانDeaf cultureواژههای مصوب فرهنگستانزبان و آداب و رسوم و باورهای مشترک جامعۀ ناشنوایان (Deaf community) پیشزبانی که خردهفرهنگی مستقل محسوب میشود
بازیهای جهانی ناشنوایانWorld Games for the Deafواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از رویدادهای ورزشی برای ورزشکاران ناشنوا که به شیوهای مشابه بازیهای المپیک برگزار میشود متـ . المپیک ناشنوایان Deaflympics
داوری کردنلغتنامه دهخداداوری کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قضاء. حکومت . محاکمه . دیوان کردن . حکمیت . محاکمه کردن . یکسو نمودن میان نیک و بد. المخاصمة. الخصام . (تاج المصادر بیهقی ). فصل . (دهار) : نخستین روز که جمشید به پادشاهی بنشست و داوری کرد همه خلق گرد آمدند و آن رو
داوری کردندیکشنری فارسی به انگلیسیadjudicate, arbitrate, decide, determine, gauge, hold, doom, estimate, umpire, pass, render
داو طلبیدنلغتنامه دهخداداو طلبیدن . [ طَ ل َ دَ ] (مص مرکب ) خواستن داو (در بازی ). رجوع به داو شود.
داولغتنامه دهخداداو. [ وِن ] (ع ص ) لبن ٌ داو؛ شیر سربسته . || طعام ٌ داو؛ طعام بسیار. (منتهی الارب ).
داولغتنامه دهخداداو. (اِ) اصطلاحی در بازی نردست . نوبت بازی نرد و شطرنج . (برهان ) (انجمن آرا). نوبت باختن نردو قمار و بازیهای دیگر. (شرفنامه ٔ منیری ). نوبت است از بازی چنانکه گویند: داو دست اوست یعنی نوبت بازی اوست . نوبت تیر (تیر قمار)اندازی . (ناظم الاطباء). دو. (در تداول مردم قزوین ). ن
داولغتنامه دهخداداو. [ وِن ] (ع ص ) لبن ٌ داو؛ شیر سربسته . || طعام ٌ داو؛ طعام بسیار. (منتهی الارب ).
داوفرهنگ فارسی عمید۱. نوبت بازی (بهویژه در قمار).۲. ادعا و دعوی کاری.⟨ داو دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] در بازی یا در قمار حق تقدم برای حریف قائل شدن؛ نوبتدادن.⟨ داو یافتن: (مصدر لازم) [قدیمی] نوبت یافتن؛ فرصت یافتن.
داولغتنامه دهخداداو. (اِ) اصطلاحی در بازی نردست . نوبت بازی نرد و شطرنج . (برهان ) (انجمن آرا). نوبت باختن نردو قمار و بازیهای دیگر. (شرفنامه ٔ منیری ). نوبت است از بازی چنانکه گویند: داو دست اوست یعنی نوبت بازی اوست . نوبت تیر (تیر قمار)اندازی . (ناظم الاطباء). دو. (در تداول مردم قزوین ). ن
انداولغتنامه دهخداانداو. [ اَ ] (اِ) تره تیزک باشد و آن سبزیی است خوردنی و آن رااهل سیستان تره میره و عربان جرجیر خوانند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از هفت قلزم ) (از انجمن آرا). تره تیزک باشد و آن را کیکیز بزای معجمه و مهمله نیز گویندو اهل سیستان تره میره خوانند و بعربی جرجیر خوانند.(فرهنگ سرور
کنداولغتنامه دهخداکنداو. [ ک ُ ] (ص ، اِ) کندا. کاهن : و بسیاری از این کنداو و فال گویان و زجر و کسانی که در شانه گوسفند نگرند. (مجمل التواریخ والقصص ص 103). رجوع به کندا شود.
داولغتنامه دهخداداو. [ وِن ] (ع ص ) لبن ٌ داو؛ شیر سربسته . || طعام ٌ داو؛ طعام بسیار. (منتهی الارب ).