دایجانلغتنامه دهخدادایجان . (اِخ ) برهان آباد. نام موضعی است از حومه ٔ شیراز و آن ربع فرسخ میانه ٔ جنوب و مشرق شیراز است . (فارسنامه ٔ ناصری ص 191).
دازانلغتنامه دهخدادازان . (اِخ ) دهی از دهستان بهزاد بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 120 هزارگزی شمال خاوری کهنوج . سر راه مالرو کهنوج به خاش کوهستانی گرمسیر مالاریائی و دارای 100 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول عمده اش
گدازانفرهنگ فارسی عمید۱. در حال گداختن.۲. سوزان؛ سوزاننده: ◻︎ فرو گفت با او سخنهای تیز/ گدازانتر از آتش رستخیز (نظامی۵: ۹۲۰).
گدازانلغتنامه دهخداگدازان . [ گ ُ ] (نف مرکب ) بخسان . (صحاح الفرس ). ذائب . ذوب شونده . در حال گداختن . کسی که ذوب میکند و تصفیه مینماید طلا را. (از ناظم الاطباء) : از آن شکرلبانت اینکه دایم گدازانم چو اندر آب شکر. دقیقی .ز پیوند و
گدازان کردنلغتنامه دهخداگدازان کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ذوب کردن چیزی را. حل کردن چیزی را. نیست کردن چیزی را : صورت سرکش گدازان کن ز رنج تا ببینی زیر آن وحدت چو گنج .مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 18 س <span
نودایجانلغتنامه دهخدانودایجان . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهستان بخش داراب شهرستان فسا، در 68 هزارگزی جنوب شرقی داراب ، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 1283 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش بادام و انگور و گل