دایماًلغتنامه دهخدادایماً. [ ی ِ م َن ْ ] (ع ق ) دائماً. بطور پیوسته . همیشه . مدام . علی الدوام همه وقت : دایماً یکسان نماند حال دوران غم مخور. حافظ.و دایماً درویشان و دوستان بواسطه ٔ قدم شریف ایشان می آمدند. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی ک
دامالغتنامه دهخداداما. (از ع ، اِ) دریا. (غیاث ). به معنی دریاست . (شعوری ج 1 ص 406 از فرهنگ حلیمی نعمة اﷲ). رجوع به داماء و نیز رجوع به دامّاء شود.
دامائیلغتنامه دهخدادامائی . (اِخ ) دهی از دهستان ایسین بخش مرکزی شهرستان بندرعباس . واقع در 6هزارگزی خاور بندرعباس و سر راه مالرو بندرعباس به میناب . جلگه است و گرمسیر و دارای 70 تن سکنه . آب آن از چاه است و محصول آنجا خرما و س
همیشهفرهنگ مترادف و متضادپیوسته، دایم، دایماً، دایماً، علیالدوام، علیالاتصال، لاینقطع، مدام، مستمرا، هماره، همواره ≠ ابداً، هرگز
هموارهفرهنگ مترادف و متضادپیوسته، دایم، دایماً، دمبدم، علیالاتصال، لاینقطع، مدام، همیشگی، همیشه ≠ هرگز
مفنگیفرهنگ فارسی معین(مُ فَ) (ص نسب .) (عا.) 1 - کسی که آب بینی وی دایماً روان باشد. 2 - ضعیف و مردنی .
مدامفرهنگ مترادف و متضاد۱. باقی، برقرار ۲. پیوسته، جاودان، دایماً، علیالدوام، علیالاتصال، لاینقطع، مستمر ۳. باده، شراب، می ۴. بارشپیوسته